آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

آراد و دمپایی هایش

این روزهای آخر سال از 24 ساعت شبانه روز 20 ساعتش رو کم میاری ... با دو تا بچه کوچیک و یه عالمه بدو بدوی شب عید دیگه فکرش و بکنید چه شود؟ از خرید شب عید و خونه تکونی و خرید لباس و کفش برای شما تا هزار تا کار دیگه... این روزها درگیر یه پروژه جدید به اسم دمپایی هستیم . آراد فسقلی عجیب به دمپایی هاش علاقه مند شده طوری که صبح که از خواب بیدار میشه قبل از همه چیز، یاد دمپایی هاش می افته و اونها رو پاش می کنه و میره پشت در ورودی می ایسته و یک روز میگه : مامان می خوام برم صبحونه بخرم .روز دیگه  اینکه برم بببینم تو کوچه چه خبره ! یا اینکه دیروز که بلند شده بود می خواست بره گلهای رنگی رنگی بخره...تا آخر شبم اون دمپایی ها پاش میمونه و بعد ...
22 اسفند 1392

اولین آرایشگاه

نمیدونم چرا هر اولینی از جانب شما اینقدر هیجان زده ام می کنه. همیشه نوشتن و ثبت یادگاری های شما رو دوست دارم ... دوست دارم هر اتفاق و هر اولین و هر خاطره ای از جانب شما رو ثبت کنم. فکر می کنم همه ی مامانا همینجوری اند. وقتی وبلاگهای دیگه رو می خونم می بینم همه ی شما بچه ها، عزیز دل مادر و پدرهاتون هستید.می بینم همه ی مادرها با عشق خاطرات کودکی شما رو ثبت می کنن و همه انگار یه جورایی از تموم شدن دنیای کودکی تون می ترسیم . خیلی این دنیا قشنگه و برای یه مادر هیچ چیزی با ارزش تر ازبودن در این دنیا نیست. 25 بهمن 92 برای اولین بار بردیمتون آرایشگاه برای کوتاه کردن موهاتون... اونقدر ساکت و آروم نشستید که اصلا فکرشم نمی کردم. آرایشگرتونم با اخل...
14 اسفند 1392

حرفهای منطقی آراد و نیکراد

امروز صبح وقتی می خواستم جوراب پای بچه ها بپوشونم ، آراد جورابش و پوشید اما نیکراد برای نپوشیدن جوراب یه دلیل قانع کننده برام آورد و اونم اینکه بذار لاتم (لاکم) و ببینم . پسرم می خواست لاکی رو که چند روز پیش به پاهاش زده بود ببینه ... خوب اینم حرفیه دیگه!!!  نیکراد هر وقت می خواد بخوابه تلویزیون خاموش می کنه و رو به داداشش: آیاد حالا یخت خوابه. یعنی آراد حالا وقت خوابه وقتی من بهش شیر داغ یا بیش از حد سرد میدم میگه: آمامان یخ دادی. یا آمامان داغ دادی.منظورش اینه که آی مامان چرا یخ دادی. وقتی بچه ها یه چیزی ازم میخوان و من نمی فهمم چی می گن بعد دوسه مرتبه تکرار خودشون می گن: آهااااااااااااااااان فهمیدم! ت...
1 اسفند 1392

دومین یلدا

  دومین یلدای شما با هم مشهد بودیم ... شب یلدا رو تو حرم و بعدشم هتل جشن گرفتیم. بعدم که از مشهد برگشتیم،رفتیم خونه خانوم جون ، براتون از شب یلدا هندونه نگه داشته بودن و جشن گرفتن. یلدا با تاخیر خونه خانوم جون   یلدای مشهد یلدا در هتل ...
8 بهمن 1392

مسافرت

آمدم ای شاه ، پناهم بده                       خط امانی ز گناهم بده ای حَرمَت ملجأ در ماندگان                 دور مران از در و ، راهم بده لایق وصل تو که من نیستم                     اِذن به یک لحظه نگاهم بده  اولین مسافرت همه چیز مثل یک خواب بود ... انگار زمان برای رفتن شما فرشته ها به سفر ایستاده بود. همه چیز مهیای رفتن شما بود. با اینکه سردترین ماه سال بود... با اینکه ...
26 دی 1392

حرفهای گفتنی

فرشته های نازپرورد مادر چقدر این روزها حرف برای گفتنمان زیاد است و فرصت من برای از شما نوشتن اندک... این روزها در انتظار دومین یلدای زیبای زندگی تان به سر می بریم. تا پایان پاییز راه زیادی نمانده. و برای شمردن جوجه های آخر پاییزمان و اینکه چقدر نیکی اندوخته ایم و چند کار درست را به سرانجام رسانده ایم. این روزها فضای خونه ی ما پر  از صدای غزل خوانی شما دو فرشته است . هر صبح با شادی وصف ناپذیری به زندگی صبح به خیر می گویید و روزهای زیبایتان را آغاز می کنید. و با هر نفسی که می کشید امید مرا به زندگی چند برابر میکنید.  این روزها بزرگ می شوید و هر روزتان با هزاران آموخته ی جدید از این زندگی همراه می شود.   ...
27 آذر 1392

مادرم

من بدهکار توام ای مادر همه جانی، که به من بخشیدی لحظاتی که برای امن من، جنگیدی و بدهکار توام، عمرت را روزهایی که ز من، رنجیدی اشک ها دزدیدی، و به من خندیدی من بدهکار توام ای مادر!   مادرم اسطوره ی صبر و عشق و محبته. دوستت دارم مهربانترین مادر دنیا .   ...
26 آذر 1392

پیچ گوشتی و نیکراد

  بچه ها علاقه زیادی به لوازم فنی مثل پیچ گوشتی و آچار و متر و کاتر و پیچ و ... دارن خصوصا نیکراد که اگه پیچ گوشتی دستش بیافته دیگه زمین نمیذاره ... چند روزی بود که این ابزار و از دستش پنهان کرده بودم و می گفتم آقا برده و اونها هم قبول کرده بودند تا اینکه اتفاقی تو کشوی میز پیچ گوشتی ها رو پیدا کردن اونم نه یکی پنج تا و این باعث شد که پیچ گوشتی ها رو دست بگیرن و باهاشون مثلا کابینتهای شکسته و سرسره شونو تعمیر کنن. نیکراد حدود 5 ساعت تا یک و نیم شب پیچ گوشتی ها رو تو دستش چرخوند و بعدم از ترس اینکه دوباره گمشون نکنه پیچ گوشتی به دست خوابید تو خوابم که یکی دو بار از دستش گرفتم با گریه بلند شد و دوباره پیچ گوشتی خ...
15 آذر 1392

موش کوچولوی خونه ی ما

جدیدا یه موش کوچولو تو خونه پیدا شده که همه پستونکهای بچه ها رو با دندونهاش می کنه. یکی از بچه ها پستونکها رو گاز می گرفت و می کند و من نمیدونستم کدوم یکیه تا اینکه وقتی دیدم همه پستونکها خراب شد و مجبور شدیم پستونک تازه بخریم یه تله برای موش کوچولو گذاشتم و پیداش کردم ... دو تا پستونک با رنگهای مختلف خریدم و پستونکهای تازه رو به نام زدم و برای هر کدوم یکی رو معلوم کردم که این مال تو و اون یکی مال داداشی ... فکر می کنید موش کوچولو کدوم یکی بود؟ بله آقا نیکراد.  تازه بعد از خراب کردن پستونک جدیدش دوباره پستونک داداشی اش رو میخواست که یه دعوای حسابی هم سر این موضوع با هم کردن و آخرش نتیجه این شد که  آقا آراد ، برای یک س...
15 آذر 1392

اولین برف

امروز 14 آذر 92  اولین برف زمستانی می باره ... هوا سرد شده و بچه ها برای اولین بار مفهوم برف رو از نزدیک تجربه می کنن. همیشه بارش برف حس خوبی برای من داره ... یه حس سکوت و سنگینی مبهم که آدم رو وادار به فکر می کنه همه جا رو یک سکوت عمیق میپوشونه و اگه رو برف راه بری و قدم بزنی حتی صدای نفس کشیدن خودت رو هم میشنوی و اگه یه ذره ذوق شاعری داشته باشی حتی می تونی شعر هم بگی... من کلا همه ی فصلهای خدا رو دوست دارم . هر کدوم یه قشنگی خاص داره که برام  قابل احترامه. هنوز پاییز تموم نشده زمستون هم از راه رسید و دو ماه دیگه باید منتظر بهار بمونیم. این روزهای ما خیلی سریع میگذره . یه جوری که بچه ها نمیذارن فاصله ی بین شب و روز رو ...
15 آذر 1392