پدر و مادرم همه هستی من
مادرم شاخه گل باغ بلور
پدرم فاصله عشق و غرور
هر روز صبح بعد از رفتن همسر فداکارم سر کار ، بوی عطر نان تازه ای در هوای خانه ام می پیچد . عطر نانی که دستان زحمتکش پدری عاشق و مهربان آن را مقابل درب ورودی آپارتمانم می گذارد. نانی که حلال است و خوردنش جانی تازه در رگهای من و کودکانم می دواند. الان یک سال و چندین ماه است که با این عطر و بو صبح هایمان را آغاز می کنیم و همراه دو فرشته ی کوچکم به زندگی سلامی دوباره میدهیم. الان یک سال و چندین ماه است که کودکانم به شنیدن سلام صبحگاهی ات عاد کرده اند پدر عزیز تر از جانم. یک سالی که همراز و همراه لحظه های من و همسرم و پسرانم شده ای. چگونه می توانم این همه عشق و فداکاری را ارج بنهم . چگونه می توانم قدر و قیمتی بر آن بنهم تا شاید ذره ای از زحمات این چند ساله ات را جبران کنم.
تکیه گاه امن دیگری دارم که پا به پای من و کودکانم در خوشی و ناخوشی کنارم بوده. در خنده هاو گریه هایم . در بیماری ها و سلامت کودکانم. در لحظه هایی که جز خدا و همسرم کسی کنارمان نبوده تا دستی برای پاک کردن اشکهایمان باشد. سالهای سال که برای بزرگ کردن من زحمت کشیده و اکنون برای به بار نشاندن ثمره های زندگی ام به تکاپو افتاده. از خود گذشته و فقط یک کلمه شده . ایثار و ایثار و ایثار . دستان توانمند مادری از دیار عشق . مادری خستگی ناپذیر . مادری عاشق تر از من که تازه مادر شده ام و در این یک سال، فکر می کنم همه ی قله های مادری را فتح کرده ام . مادری با عشقی بی پایان که از نثار کردن آن به دیگران خسته نمیشود.
دوستت دارم مادر . ای همه ی آرامش و همه ی دنیای من .
دوستت دارم و مهرت را جاودانه بر قلبم می خواهم .
مادر و پدری دارم با قلبی به وسعت دنیا.
و صبری به اندازه آسمان. ودلهایی پاک تر از آبی آب روان. که هر چه از اخلاص و مهر و محبت و فداکاری شان بگویم باز کم گفته ام.
مادر و پدر عزیزم سایه ی همیشگی تان بر سر من و فرزندانم مستدام باشد و نگاه عاشقانه تان بدرقه ی همیشگی راهمان.
دوستتان داریم، آنقدر که از بیان آن عاجزیم.