آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

شهریور ماه سی ام

1393/8/4 21:48
نویسنده : مامان پریسا
1,790 بازدید
اشتراک گذاری

حضورت در قلبم مثل نفس کشیدن است،
آرام،
بی صدا،
اما همیشگی...

سی ماهگی مبارکتان باشد مادر... دو سال و نیمه شدنتان مبارک. من هنوز در بهت اولین گریه ی شما مانده ام. شما روز به روز بزرگ می شوید و تمام اولینهایتان تمام می شود. بزرگ می شوید و از دنیای کودکی با سرعتی باور نکردنی دور می شوید ... بزرگ می شوید و انگار دیگر کودک نیستید...  و من هنوز و تا همیشه خلاصه شده ام در شما و روز و شبم گره خورده در خنده ها و گریه های شما... چه صبر زیبایی خدا به مادر داده ... چه عشق زیبایی ... کوچکترین کلامتان برای من عشق است ... کوچکترین نگاه پر عاطفه تان برای من دنیایی از محبت است. کمترین و راحت ترین بیماریتان برایم بزرگترین بیماری دنیاست... خنده هایتان ... گریه هایتان همه و همه برای من که مادرم بهترین و بزرگترینهاست... این روزهای عاشق بودنم تمام شدنی نیست... میدانم به زودی کودکی شما تمام خواهد شد ولی مادری من تا به ابد ادامه خواهد داشت و شما تا به ابد همین کودکان شیرین ادا و شیرین زبان من خواهید ماند. دوستتان دارم ستاره های خوشبختی من و بی شما توان زندگی ام نیست.

 

 

 

تمام ناتمام من با تو تمام می شود...

این روزها زندگیم سخت شده ... زندگی با وروجکهایی که از هفت صبح تا 12 شب بیدار هستند و منتظر خدمات رسانی تو به خودشان ... این روزهام سخت شده که با وجود سردرد باید به زور قرص سر پا باشم و هم بچه داری کنم و هم اشپزی و هم خانه داری... توقع شما کوچولوها بالاتر رفته و توان من کمتر و کمتر... هنوزم اگه کمکهای عزیزجون و پدرجون نباشه نمیدونم چه جوری باید از پس شما فرشته ها بر بیام... زندگی در کنار شما سخته ولی بینهایت هم شیرینه...

این روزها شدت وابستگی نیکراد به من خیلی بیشتر شده و همینطور آراد .

این روزها نیکراد به شدت از همه چی میترسه. آرادم میترسه ولی منطقی تر برخورد می کنه. صداهای بلند مثل آهنگ تو عروسی . دکتر . آرایشگاه . خونه ی آشناهایی که کمترباهاشون رفت و آمد می کنیم. همه باعث ترس نیکراد شده ... نمیدونم چرا اما پسرم از همه چیز می ترسه . مثلا چند وقت پیش که عروسی پسر عموم بود اصلا تو سالن عروسی نیومد و بیرون سالن مشغول بازی شد ... 

آراد و  فقط صداهای بلند میترسونه مثل صدای سیگارت یا صدای وحشتناک نون خشکی و نمکی تو کوچه. یا صدای سگ ... این روزا از صدای بلند اذان هم که از بلندگوی مسجد محل پخش میشه به شدت می ترسید... نمیدونم اقتضای سنتونه یا چیز دیگه ... 

این روزها تنها صدای تو گوشم صدای کارتونهاییه که شما میبینید... و تنها چیزی که از تلویزیون می بینم کارتونهای شماست...  مثلا تام و جری که بهش میگید گربه موشه و یا اسکار و یا باب اسفنجی و اسکوبی دو ... البته از همه ی اونها هم وقتی چیزایی ترسناک توش باشه میترسید. مثلا دیروز آراد موقع دیدن کارتون میگه مامان آخه این خانوم تپل داره... و نشونم میده...  می بینم یه زن چاقی تو کارتون هست میگم اینکه ترس نداره میگه : نه بگو لاغرش بیاد.

وقتی مهدی از آراد میپرسه آراد چی باباست؟ آراد در جوابش میگه : عسل بابا. ونیکرادم در جواب باباش میگه: نیکراد عشق باباست.

نیکراد خیلی لجبازتر از آراده و بیشتر از آراد سر حرفش میمونه. مثلا وقتی میگه این غذا رو نمی خورم تا آخرشم گول نمیخوره و سر حرفش میمونه .

آراد آرومتره و بیشتر به حرفم گوش میده . اما اخلاق بدی که داره اینه که سر هر چیز کوچولویی گریه می کنه و تا زمانی هم که به خواسته اش توجه نکنم ادامه میده.

آراد بیشتر به اسباب بازیهاش وابسته است و نیکراد تنها وابستگی اش پیچ گوشتی هاشه و بس. خونه هر کی هم بریم جای پیچ گوشتی هاشونو بلده و مستقیم میره سراغ پیچ گوشتی هاشون. و حالا تو خونه یه کلکسیون کامل پیچ گوشت داریم و انصافا خیلی هم خوب پیچ و سفت می کنه.

تابستون و گرما و ابتنی و لخت تو خونه گشتن ... چه حالی کردید امسال تابستون

عاشق چمن و دویدن در اون هستید و دراز کشیدن و معلق زدن در هوای آزاد. مثل کودکی سیراب از هوای شادی خودم...

پارک لاله و دیدن آب و چمن و به وجد اومدن نیکراد این پسر خجالتی و شیطون من. نیکراد بیرون از خونه خجالتی تر از آراده و دیرتر ارتباط برقرار می کنه. تا به کسی کامل اعتماد نکنه باهاش مچ نمیشه.

آراد پسر سخنور و آرام و شیرین گفتار من... خیلی زود با هر کی از کنارش رد میشه سر حرف و باز می کنه و بیشتر وقتها نیکرادم با دیدن ارتباط آراد با غریبه ها کنار میاد.

این ماه تمام لذت تابستون رو درآوردید. آخرین ماه تابستون بود و من هر روز شما رو برای گردش به پارک و هواخوری می بردم

آراد عاشق قاصدکه.

هنوزم شیر رو با شیشه می خورید. روزی چهار تا شش بار و هنوزم بعد دو سال و نیم هیچ کدوم در شیشه شیر برادرتون شیر نمیخورید. خیلی مقید هستید که هر کی شیشه خودشو داشته باشه.

 

خواب ... رویای شیرین کودکی هاتون... آراد خیلی خواب میبینه و هر روز صبح با کلی اتفاقهایی که در خواب دیده از خواب بلند میشه

گردش و هواخوری و شیطنت و بازی تمام ساعتها و دقیقه های این روزهاتون رو پر کرده بود

گرما و آبتنی و نگاه کردن به کارتون از علایق و کارهاییه که این روزها زیاد می کردید.

کار با آبرنگ از کارهاییه که این روزها بیشتر از قبل بهش علاقمند شدید. علاقه آراد به نقاشی بیشتر از نیکراده و علاقه نیکراد به فوتبال و پیچ گوشتی و کارهای فنی وصف نشدنیه... هر دو خیلی زود این کارها رو شروع کردید.

اینجا با رنگهای آبرنگ و انگشت نقاشی می کنید که یکی از خلاقیتهای این روزهاتونه. رنگها رو خیلی خوب میشناسید به زبان فارسی و انگلیسی... حتی رنگهایی مثل ارغوانی رو ..یا طوسی رو... و هر رنگی رو که میبینید فورا با رنگ لباس یا اشیا دور و برتون مقایسه اش می کنید.

آخه این شبیه چیه؟ ...

این یه ساقه ی کوچولوی چند میلیمتری انگوره که نیکراد آورده و میگه: مامان چکش برات درست کردم. قوه ی تجسم و تخیل هر دوتایی تون فوق العاده است بخصوص آراد که همه چی رو خیلی عالی تجسم می کنه... به خودم رفته پسر شیطونم. چشمک

 

دختر دم بخت داریم... خواستگار خوب نبود؟؟؟؟؟

نوع نگاه آراد  و نیکراد رو در این دوتا عکس ببینیند. این روزها نوع برخوردتون در اجتماع اینه نیکراد از همه چی هراس و واهمه داره ولی آراد نه . نیکراد از دکتر و به تازگی از آرایشگاه هم میترسه ولی آراد با هر دو ارتباط واقع گرایانه برقرار کرده.

شیطون و نگاه کن تو رو خدا... دنبال شوهر میگرده

آراد در پارک ... اینجا برای اولین بار آراد و تنهایی برده بودم پارک نیکراد خونه مامان خواب بود و من و آرادم از فرصت استفاده کردیم و برای یه گرش دو نفره بیرون رفتیم. دو روز بعدش هم آراد خواب بود و با نیکراد برای خرید شیرینی رفتیم. هوا بارونی بود و بعدش که آفتاب زده در یک نقطه از شهر من به نیکراد رنگین کمان و نشون دادم. عزیزم اونو ندید... ولی حالا هروقت به اون نقطه میرسیم پسرم میگه مامان اینجا رنگین کمانه.... قربون سادگی ات برم عزیز دلم

آراد مثلا قایم شده زیر تخت . این روزها با همدیگه خیلی خوب بازی می کنید و خیلی هم خوب دعوا می کنید...

به این سبک خونه سازی علاقه خاصی دارید . خصوصا آراد و مطمئنم در آینده آرشیتکت و برج ساز بزرگی میشه. دیوار پشت سرتونم یکی از آثار هنری تونه.

اینم حاصل کار آرشیتکت بزرگ آراده

تو رو خدا ببین چقدر قشنگ خونه سازی می کنن پسرام. خصوصا آراد که علاقه خاصی به منظم ساختن خونه هاش داره.

تشکهای مبلها شده آجرهای خونه سازی شما و به این سبک خونه سازی میگید ساختاری... از اصطلاحات من درآوردی خودتونه. و چقدرم قشنگ این ساختاری ها رو میسازید.

باز هم خواب ... رویای من هستید و وقتی می خوابید مثل فرشته ها میشید. اونقدر پاک و معصوم که ساعتها نگاه کردنتون هم سیرم نمیکنه.

نیکراد فوتبالیست محبوبم به یک توپ هم رضایت نداده ... تابستون هر بار که میرفتیم پارک باید دوتا توپ هم برا پسرای گلم بر میداشتیم وگرنه توپ بچه های بزرگتر از خودشونو میگرفتن و بازی می کردن.

قربونت برم فوتبالیستم

وقتی تو پارک هر کدوم خوراکی محبوب خودتون رو می خورید گندمک و پفیلا.

عاشق این عکسم...

اینجا نیکراد اندازه مشت کوچولوی خودش تو دست من پفیلا ریخته ... اون تمام مشتش و پر کرد و تو دست من ریخت ... اندازه مشتش همین قدر بود . قربونت برم عزیز دل مادر که به زودی اونقدر بزرگ خواهی شد که مشتت دوبرابر مشت من خواهد شد. قربون اون قلب مهربون و کوچولوت برم من.

اینها هم یه سری لوازم دخترونه است ... بالاخره شمام باید کار تو خونه رو یاد بگیرید دیگه.  سری اولش رو خودتون از شمال خریدید. آراد جارو برداشت و نیکراد چرخ خیاطی و همیشه سرشون دعوا بود تا اینکه بازم خاله پریناز مهربون به دادمون رسیدو یک جفت دیگه از هر کدوم براتون خرید و مسئله دعواها رو فیصله داد.

 

اینجا قرار بود بریم آرایشگاه که با کلی منت کشی از شما فسقلی ها رضایت دادید که با خرید تفنگ بزرگ و به قول خودتون تاخ تاخی بیاید آرایشگاه.

 با هم رفتیم و تفنگها رو خریدیم به انتخاب خودتون

 اینجام نیکراد انگار چند ساله که با تفنگ تیراندازی می کرده

 و در نهایت موفق شدیم آراد و تنهایی به آرایشگاه بریم و نیکرادبه هیچ عنوان رضایت نداد که بیاد تو .

اینم آقا آراد مرتب شده ی گل گلاب

باغ عمو رضا که اکثر جمعه ی های تابستونی رو اونجا بازی می کردیم.

وشمام که کلی لذت می بردید و بازی می کردید

تولد پریا و این هم عکسی که تونستم تکی ازتون بگیرم که البته نیکراد اینجا خوابیده بود. عکس گرفتن از شما تقریبا غیرممکن شده ... و اونقدر اذیتم می کنید که از هر چی عکس گرفتن پشیمون میشم.

باز هم بهشت من و شما . خونه ی پدر جون ... جایی که کودکی شما داره در اون شکل میگیره و به بزرگسالی منتهی میشه. خونه تون آباد عزیزای من و دلتون شاد و لبتون پر خنده .... 

تنتون سالم عزیزجون و پدرجون مهربون

بازم پارک و توپ بازی شما دوتا

عاشق فوتبال و اونقدر عالی و دقیق شوت می کنید که بزرگترها رو محو تماشا می کنید.

تو رو خدا نیگای این پسر بکنید... آخه تو کجا و پوشیدن این کفشها کجا. اونم با این زنجیر که دستت گرفتی چه سنخیتی داره نمیدونم.

اینم تفنگ بازی شما . اومدم تو اتاق دیدم تمام تفنگها رو گذاشتید تو لباساتونو مثلا جنگجو شدید. حالا از کجا یاد گرفتید ... خدا عالم است.

قربونتون برم انگار صد ساله این کاره اید.

جاسازی تفنگهاتون منو کشته با دیدن این صحنه از خنده روده بر شده بودم . خصوصا نیکراد که نمیدونم اون شن کش کوچولو رو چه جوری اون پشت لباسش جاسازی کرده

این ظرفم بر خودش داستانی داره. به آراد گفتم بره برام از تو کابینت یه پیاله بیاره اونم این پیاله کوچولو رو آورده بعد بشه میگم حالا یه قاشقم بیار رفته اینو آورده ... آخه من چه جوری این قاشق و تو این پیاله جا کنم... کلا این روزها اوضاعی دارم با شما

بازم خواب معصومانه کودکی شما

آراد تبحر خاصی در رفتن به به زیر میز و جاهای تنگ و باریک داره. این گربه کوچولو چه جوری رفته زیر اون صندلی ها  نمیدونم...

خوردن انگور و دیدن کارتون

اینجام مثلا موهای خودشونو شونه کردن و ژست گرفتن.

صبحونه های تابستونی در حیاط ...

نیکراد داره با پیچ گوشتی جاروبرقی خاله فاطی رو درست می کنه ... نیکراد هر جایی وسیله ای برقی ببینه با پیچگوشتی می افته به جونش

 

آراد قایم شدن در جاهایی مثل این سبد و خیلی دوست داره

اینجا آراد جعبه خالی پن کیک منو دست گرفته و با فرچه رژگونه داره رژگونه میزنه و میگه: من خاله پرینازم ... دارم خوشگل می کنم برم دانشگاه...

اینم یه بخش دیگه از آرایش کردن شما دوتا فسقلی با مداد آرایشی های من

اینم گریم کردن آقا نیکراد... قربون اون ژستت برم عزیزم

اینم یکی دیگه از آثار هنری تون ... علاقه خاصی به خودکار دارید و اینکه با اون دست و پاهاتونو بنویسید

جشنواره آش و صنایع دستی بود و یه غرفه مخصوص بچه ها که شمام تو مسابقه هاش شرکت کردید . با خوندن اذان و گفتن الله و اکبر برنده کتاب شدید.

مراسم گردو شکستن که یکی از علایق این روزهای شماست. کلا کار با چکش و کوبیدن اونو دوست دارید

باغ دانیال و بازی کردن شما و هوای عالی شهریور ماه

کارتون دیدن شده یکی از کارهای روزمره تون که وقتی بیدار میشید از خواب میرید سراغ تلویزیون

یکی از آثار هنر آراد... پیکاسوی مامان... علاقه شدیدی به نقاشی با ماژیک دارید

 

اینم دفتر نقاشی و مدادرنگی هایی که عزیز جون روز کودک براتون کادو گرفته بود و البته آقا نیکراد طبق معمول مدادرنگی اش رو برداشت و جعبه اش رو پاره کرد و نذاشت حتی یه عکس ازش بگیرم.

اینجام درحال نقاشی با همون مداد و دفترا هستید

 

اینم بخشی از چیزهایی که هدیه گرفتید و یا خودمون براتون خریدیم .... هدیه رو خیلی دوست دارید طوری که عادت کردید هر کی از در وارد میشه اول می پرسید : چی خریدی برام...

 

این اسباب بازیها رو بابا مهدی به مناسبت سی امین ماهگرد زندگیتون براتون خریده. کوک میشه و با آهنگ و نور میرقصه ... خیلی جالبن

راکتهایی که بابا مهدی خریده

قلبهایی که خاله پریناز براتون خریده و روشن میشه

کارتهای آموزشی زبان که دانیال جون براتون خریده

خرید بابا مهدی

تفنگهایی که به عنوان رشوه براتون خریدیم بیاید آرایشگاه

موبایلهایی که بابا مهدی خریده زنگ میزنه و عکس می اندازه . نیکرادم را به برا ه میگه مامان ژست بگیر ازت عکس بندازم.

پسندها (3)

نظرات (7)

مامان دوقلوها
4 آذر 93 16:38
زنده باشن مامانی خبری ازت نیست
مامان رها
24 آذر 93 23:32
ماشالله به این گل پسرا با انرزی خدابراتون نگه داره به وب دخملی منم سر بزنید ونظرتونو بگید
عمه مستانه
4 دی 93 16:43
عاشقوتنممممممممممممممممممم
سولماز
8 دی 93 23:00
سلام خیییلی بامزه هستند از چشم بد دور بمانند انشالله من هم سه قلو دارم سر بزنید خوشحال می شم وموافق تبادل لینک هستید خبرم کنید سلام عزیزم فرشته های نازی دارید و یک قلم توانا. حتما منتظر یک دوستی پایدار هستم.
پیچک
15 دی 93 9:55
سلام خدا حفظشون کنه .منم دو تا پسر دارم دو قلو هستن. کیارش و کیانوش مطالبت رو که خوندم دیدم چقدر سلیقه هاشون و علاقه هاشون شبیه پسرهای من هست از طرف من ببوسشون ممنونم عزیزم خدا حفظشون کنه
مامان کارن
27 اسفند 93 10:55
دلت آبى تر از دریا عزیزم / به کامت گردش دنیا عزیزم الهى همیشه چون گل بخندى / بهارانت خوش و زیبا عزیزم سال نو مبارک
مامی کیارش و کیانا
30 خرداد 94 21:21
عزیزم خدا پسرای گلتو حفظ کنه و همیشه در کنار هم سلامت و شاد باشید با اجازه لینکتون کردم مرسی دوست مهربونم