چهل روزگی
چهل روز مقدس که از زندگی شما گذشته
مبارکه مادر. چهل روز گذشت. در یک چشم به هم زدن و شما چهل روزه شدید... چقدر زود بزرگ شدید و من چقدر تجربه جدید کسب کردم تا نیازهای شما رو درک کنم. چهل روزی که مقدسه . چهل روزی که از یه مسافر غریبه ی کوچولو تبدیل شدید به عزیز های دل ما . حس می کنم بچه تا چهل روزگی خیلی غریبه است و تازه اون وقته که می فهمی صاحب بچه شدن یعنی چی... شب بیداری ها ، بیقراری ها، احساس دلتنگی، افسردگی بعد زایمان، همه و همه جای خودش رو به حس قشنگ دوست داشتن میده ... اونقدر که بیشتر از قبل عاشق بچه هات میشی. بیشتر از قبل احساس می کنی بهشون نزدیکی و پناه دستهای کوچولو و بی پناهشونی. سرتون رو که روی شونه هام میذارید یه آن حس می کنم دنیا ایستاده و من هم با زمان ایستاده ام و دلم نمیخواد ثانیه ای عبور کنه . دلم می خواد زمان بایسته و من غرق این حس زیبا بشم.
در رسومات هست که بچه و مادر باید در روز چهلم حمام کنن نمیدونم فلسفه اش چیه ولی به خاطر پاکی و دور بودن از بلاهاست که بعد حمام با کاسه ای که دعا توش نوشته چهل بار آب سر نی نی و مامانش میریزن. شمام دو تا از این تاس های چله داشتید که یکی از اونها رو عزیز جون، و یکی دیگه رو آقاجون ، از مشهد آورده بود و با همونها هم آب رو سرتون ریختیم.
نیکراد در حمام
آراد در حمام
نیکراد بعد از حمام
آراد بعد از حمام
زیباترین ناخنهای دنیا رو داشتید
نیکراد و آراد در جشن حمام چهلم که براشون گرفتیم
خیلی جالب بود که وقتی کنار هم میخوابیدید دستهای هم رو لمس می کردید و می خوابیدید. اینجا هم با وجود دستکش بازم دستها تون رو بهم دادید.
این هم عکس بعد حمامتونه که خاله جون بعد پوشوندن لباسهاتون گرفته