آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

خداحافظی با پستونک

1393/1/29 11:03
نویسنده : مامان پریسا
502 بازدید
اشتراک گذاری

خداحافظ پستونک


 فردای روز تولد بود که برای همیشه با پستونک خداحافظی کردید.

خیلی وقت بود که اطرافیان گیر داده بودن به پستونکهای شما. که دیگه می می بسه... چقدر این بچه ها پستونک می خورن و... هرکی یه چیزی می گفت. یکی از روی دلسوزی چیزی می گفت... یکی دیگه به خاطر این که ثابت کنه من مادر تنبلی ام طعنه میزد... یکی بچه خودش و به رخ ما می کشید که اصلا و ابدا به پستونک لب نزده... خلاصه هیچ کی خودش و جای من که مادر دو تا بچه شیطون و کوچولو ام نمیذاشت ... تا اینکه منم دیگه احساس کردم وقتشه که این پستونک عزیز رو از شما جدا کنم... شایدم شما رو از اون ...

چند روزی بود که عزیزجون از معایب پستونک براتون می گفت. می گفت دندونها رو کج می کنه و می می چیز بدیه و شمام گوش میدادید... ولی اصلا عمل نمی کردید ... مثلا نیکراد پستونکش و میذاشت رو اپن و می گفت می می خیلی بده و باز دو دقیقه ی دیگه این یار عزیزش تو دهنش بود. و حتی برای یک لحظه هم می می رو زمین نمیذاشتید. صبح که از خواب بیدار می شدید قبل سلام دنبال پستونک می گشتید... منم می موندم تو غصه که مگه میشه این پستونک و از این بچه ها گرفت؟

اینکه نکنه از نظر عاطفی ضربه بخورید و یا اینکه خیلی سختی بکشید ... تا اینکه فردای مراسم جشن تولدتون در حالی که تو اتاق داشتید با عزیزجون صحبت می کردید و بازم از معایب پستونک می شنیدید، نیکراد پستونکش رو می اندازه داخل حمام که توالت فرنگی هم اونجاست و میگه ببین عزیزجون پستونکم و انداختم توی والت ... به توالت می گه والت... آرادم به تبعیت از اون همین کار و می کنه ... 

و پروژه پستونک برای همیشه اینجا تموم میشه ...تشویقتشویقتشویقتشویق

الان حدود بیست روز از این ماجرا گذشته و نیکراد از اون روز به بعد اصلا حتی یکبار هم بهونه پستونک  رو نگرفته ... روز اول ظهر وقت خوابش بود که گفت می می و خاله جون بهش گفت: که می می رو انداختیم سطل آشغال و انگار یه آب سرد ریختی روی یه آتیش بزرگ و این بچه از تعصبش صداش در نیومد...

و هر وقت هم که بهونه می گیره آراد بهش میگه: نیکراد عاطفه خانوم می می مونو قیچی کرده... خدا رو شکر می کنم که به همین راحتی تموم شد ولی از طرفی هم دلم خیلی برای نیکراد میسوزه که به همین راحتی از خیر عزیزترین چیز زندگی اش گذشت... قربونت برم پسر مغرور و صبورم. البته از اون روز به بعد مجبور شدیم با پیچ گوشتی، عشق نیکراد، پستونک رو کلا از یادش ببریم. که اون هم ماجرایی داره برا خودش.و الان اون رو هم کنار گذاشته با این توضیح که هاپو پیچ گوشتی رو برده. الهی قربونت برم عزیزدلم.

اما آراد هنوزم شبها بهونه پستونک  رو می گیره هر چند که به ظاهر نیکراد به پستونک وابسته تر بود  . آراد شبها به زور لالایی و بغل می خوابید و خواب بعد از ظهرش هم کلا بهم خورده بود...الان خیلی بهتر شده و کلا یادشون رفته که پستونکی هم بوده.

به هر حال اولین پروژه، به سلامتی و خوشی و راحتی تموم شد .حالا صبح که از خواب بیدار می شید می گید: صبح به خیر و منم از اینکه خورشیدهای زندگی ام طلوعی دوباره کردن و خوشحال از بودنم در کنار شما بیدار می شم.  امیدوارم پروژه های بعدی هم به همین راحتی تموم بشه و پسرام یه مرد کامل بشن.دوستتون دارم مادر. ممنونم که اینقدر باهامون همکاری کردید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رها
29 فروردین 93 1:25
ای بابا آبجی جون حرف دیگران ناراحتت نکنه مادر بودن یعنی همین که طعنه ی دیگران رو راجع به بچه ات بشنوی ولی به روی خودت نیاری ادمای خود شیریرن و حسود همه جا پیدا میشه مام فراوون دور و ورمون داریم غصه نخور عزیزم و اما مبارک باشه فرشته های ناناسی هم تولدتون هم جدا شدنتون از پستونک دیگه واسه خودتون مرد شدید lمرسی عزیزم ... لطف شما همیشه به ما ثابت شده
عمه مستانه
31 فروردین 93 15:27
مبارکه این نشونه بزرگ شدنه لحظه به لحظتونه ایشالا همه مراحل زندگیتونو به سلامتی، شادی و در کنار پدرو مادر سپری کنید
مادر فرشته ها
26 اردیبهشت 93 0:07
بمیییییییییییرم واسه معصومیتشون