آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

ماه بیست و پنجم

1393/3/27 1:00
نویسنده : مامان پریسا
1,663 بازدید
اشتراک گذاری

تا تو با منی زمانه با من است
 بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
 شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان
 هر کجا روم، روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر تو راست
 شور گریه ی شبانه با من است


 

وقتی ماههای عمرتون رو میشمارم ... نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت؟ خوشحال از بزرگ شدنتون و ناراحت از تموم شدن کودکی های شیرینتون. بیست و پنج ماه گذشت ... به همین زودی... شمردن ماههای تولد شما، بهانه ای است برای شمردن روزهای مادری خودم...بزرگ شدن شما ... رشد کردن و به سرانجام رسیدنتون همه ی آرزوی منه...

این روزها یه چیز سالم تو خونه نذاشتید.. همه ی اشیا خونه خراب شدن و منم شدم تینکر بل شما دو تا ... یعنی پری تعمیرکارتون. از اسباب بازیهاتون گرفته تا لوازم التحریر و لوازم آشپزخونه ی من. همه چیز می شکنه و یه پری تعمیرکار هر شب، کارش چسب زدن اشیا شکسته میشه ...  هر چی خونه رو جمع و جور می کنم بازم انگار نه انگار... دیگه نه وقتی برای خودم دارم و نه وقتی برای سروسامان دادن به اوضاع خونه... صبح که از خواب بیدار میشید با یه سلام شیرین منو بیدار می کنید و ازم می خواهید از تخت بیارمتون پایین... شیر می خورید و بعد منتظر میشینیم تا پدرجون نون تازه ی اون روزتون رو بیاره و صبحونه بخورید و بعد بازی و شیطنت شروع میشه ...

حالا هر چی از زبون ما می شنوید رو تکرار می کنید. حرفهای خوب یا بد. باید خیلی در رفتار و گفتار دقت کنم...

اونقدر شیرین زبون و شیرین گفتار شدید که دوست دارم مدام باهاتون حرف بزنم.

معنی محبت کردن و یاد گرفتید . مثلا اگه ما جاییمون درد بکنه، حتما شمام می بوسید تا خوب بشه. بوسه های ما که دیگه بماند که باید هر جایی از بدن نازنین شما فرود بیاد.

تا در خونه باز میمونه سر از کوچه در میارید...هر روز صبح میرید پشت در می ایستید که با یه بهونه برید بیرون ... یه روز ماست می خرید... یه روز می خواهید برید به مورچه های کوچه غذا بدید... یه روزم مثل چند روز پیش می خواید برید به خاله سلام برسونید ، که سر از کوچه در میارید... خلاصه اینکه پرنده های شادی هستید که قفس و دوست ندارید و مدام در فکر پروازید.

این روزهاتون شاد شاده . بجز چند موردی که آرادا بهونه گیری می کنه و تا به خواسته اش نرسه مدام گریه می کنه ... البته آراد بیشتر با خودش بازی میکنه و ممکنه چند دقیقه بیشتر با اسباب بازی هاش بازی کنه ... ولی نیکراد زود از همه ی چیزهایی که دور و برشه خسته میشه و یه چیز جدید می خواد ... هنوزم برای غذا خوردنتون اذیتم میکنید. خواب بعدازظهرتون بهم خورده و تقریبا ساعت 4 یا 5 می خوابید... جوجه کباب غذای مورد علاقه تونه ... ماست  و پنیر اصلا نمی خورید... از قورمه سبزی و آش و کرفس و کوکوهای سبز هم متنفرید...

کلا بچه های مودبی هستید ... حرف گوش کن و آروم  و خییییییییییییییییلی دوست داشتنیییییییییییییییی چشمک... پیش جمع، خصوصا غریبه ها خجالتی هستید و کمی ترسو. از هاپو بیشتر می ترسید.

حرفهاتون یادم میره مدام هم دفتر همراهم نیست یاداشتش کنم. ولی تا اونجایی که یادم  بیاد براتون می نویسم تا یادتون بمونه چقدر شیرین گفتار بودید.

حرفهای بامزه:

وقتی به آراد می گم ناراحت بشم؟ میگه پسر خوبی شدم مامان . دوستت دارم...بغل

نیکراد: من میرم توی بخاری تا بسوزم تو دیگه پسر نداشته باشی....تعجب

نیکراد: من اصلا ناراحت شدم. الان اشکام میریزه...بغل

دست نیکراد به هر ماده ای بخوره ،مثلا نمک... نشونم میده و میگه: آخه دستم نمکی نمکی میشه... یا دستم سسی سسی میشه ... اون روز به مورچه دست زده و میگه مامان دستم مورچه ای مورچه ای شده... خنده

آراد رفته حموم به باباش میگه: بابا به چشمم کف نزنی ها... چشمم دیگه نمیبینه ... به دستام بزن ... دستام چشم نیستن که... خنده

به نیکرا می گم نقاشی بکش ... یه خط می کشه و میگه : حالا تو بکش مامان من خسته شدم. حالا دستمال مرطوب بیار نقاشی رو پاک کن.قه قهه

هر دو وقتی می خوان بگن بیا  کنار من بنشین ، می گن: بیا دوست من بشین... می خوام دوقلو بشیم. بغل

 تو تلویزیون بچه ها رو با لباس رکابی نشون میده اومدم دیدم هر دو لباسشون رو در آوردن و می گن می خوایم مثل نی نی بشیم.

نیکراد به پفک می گه: تفک. و به سویی شرت می گه: سویی پین.

 

گردش در طبیعت فردای سیزده بدر

 

یه چشمه از شیطنت بچه ها. آراد پله درست کرده و دارن ازش بالا میرن.

 

داریم لاک میزنیم...

 

قایم موشک بازی و جایی که آراد قایم شده.

 

خواب یک فرشته با بیسگوییتهاش

 

ژست گرفتن برای عکس مامان.

 

خرید ... مرکز خرید ستاره شهر

 

مطب دکتر مهربونتون

 

سرزمین عجایب

 

 

دوتا میکی موس

 

آهوهای پارک و غذا دادن بچه ها

 

پارک و بچه ها

 

وقتی بچه ها سبیل در میارن

 

صبحانه یکی از روزهای ما

 

پیک نیک یک روز تعطیل در جنگل عمو رضا

 

وقتی بچه ها عینک ما رو به چشم میزنن

 

پیاده روی بچه ها

 

کایت بازی

 

اولین سازه ی مهندسین محترم آراد و نیکراد... آراد بعد ساختنش میگه مامان من متاسفانه یه برج ساختم...

 

میدون تره بار خونه

 

کمک برای پاک کردن سبزی... قربون دستکشهات برم ... انگار داره جراحی قلب می کنه

 

مغازه ی مورد علاقه ی بچه ها خصوصا نیکراد. ابزار فروشی و الکتریکی

 

پارک .. دست آراد مته و کاتر و دست نیکراد دریل و پیچ گوشتی...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عمه مستانه
1 تیر 93 13:14
باورم نمیشه انقد این دوتا فرشته بزرگ شدن وقتی به پست های قبلیشون نگاه میکنم تازه میفهم که چقدر زمان سریع گذشت و در کنار آراد و نیکراد عزیز از دور شاهد بزرگ شدنشون بودیم خدایا ازت می خوام همیشه این دوتا فرشته آسمانی سالم و زنده و سرحال و شاد و موفق باشن و در کنار پدر و مادر عزیزشون و همه آدمایی که اونا رو دوست دارن زندگی آرومی داشته باشن دوستتون دارم عزیزای دل عمه مستانه مرسی عمه جون که اینقدر دوستمون داری