آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

بیست و هشت ماهگی تیر 93

1393/5/1 0:52
نویسنده : مامان پریسا
1,502 بازدید
اشتراک گذاری

 به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم.
همه وقت،همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم ...

تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا، تو بمان با من تنها تو بمان...

جای مهتاب، به تاریکی شبها، تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گلها، تو بخند...



پسرکان بیست و هشت ماهه ام

این روزها پرنورتر از هر خورشیدی چراغ خانه ام شده اید و زیباتر و درخشانتر از هر ماه و ستاره ای شب افروز شبهای زندگی ام .

این روزها به خاطر شما زنده ام . به خاطر شما هدیه هایی که از خدا دریافته ام .

این روزها سبز سبزم از برکت وجود شما . از برکت حیات دوباره ای که به من بخشیدید.

این روزها آبی آبی ام ،به خاطر وجود دریا گونه تان و سبد سبد عشق و بوسه هایی که نثار من مادر می کنید .

این روزها سکوت خانه ام با هیاهوی شما شکسته و من غرق در خوشحالی شده ام هر صبح که با لبخند یا صدای گریه ی شما از خواب برمیخیزم. تیرماه، این ماه گرم سال با وجود شما گرمتر شده و من با وجود شما عاشقتر . مادر تر . این روزها دلم میخواهد خوشحالتر باشم . مهربانتر باشم و سالم تر . به خاطر گل وجود شما که نیازمند ساقه ی تن  من است . نیازمند مراقبت و پرستاری و دوست داشتنهای مداوم من است .

بزرگتر که میشوید دلهره های مادری ام بیشتر می شود . خوب میدانم که این دلهره ها پایانی نخواهد داشت . خوب میدانم که با هر قدم شما به سوی آینده، هزار بار برای سلامتی و شادبودنتان دعا خواهم کرد و هزار دلهره ی مادرانه سرتاپای وجودم را فرا خواهد گرفت.

جهانی فرا روی شما گسترده شده تا فتحش کنید . تا درکش کنید و هر نشانه ای را برای خوب بودن و رشد کردن دریابید . پس پیش بروید و دیگر نگران هیچ چیز نباشید. چون من مادرتان هستم . چون من نگهبان وجودتان هستم. دلم می خواهد خوب پرورش بیابید و خوب بزرگ شوید . با اعتماد به نفس و مرد گونه ... درست مثل پدرتان و پدر بی همتا و  مهربان خودم.

دستهایم را بگیرید مادر... دستهایم سرشار از عشقند تا با وجود شما لبریز شوند و من با تمام وجود، عشقم را نثارتان کنم ...

هر روز که میگذرد ، بزرگتر می شوید و من، دلم برای کودکی هایتان تنگ می شود . میدانم که تا ابد فرزندان من خواهید ماند... اما دنیای شیرین کودکانه هایتان، به زودی جایش را با نو باوه گی و نوجوانی عوض خواهد کرد و من چقدر دلتگ این روزها خواهم شد.

گاهی دلم می خواهد زودتر بزرگ شوید... خصوصا زمانهایی که با هر قدم ،به سمت مستقل شدن پیش میروید ، و وقتی می بینم که چقدر برای رسیدن به این حس عجله دارید ... چرا که این طبیعت شماست. با این وجود، گاهی دلم میخواهد زمان بایستد و من در همین لحظه بمانم... لحظه هایی ناب مثل آن دمی که شما را در آغوش می کشم. .. مثل شنیدن این حرف از زبان شما : که بغلم کن مادر ... مثل بوسیدنتان و بوییدنتان .... مثل لحظه هایی که سرشار از شیطنت در آغوشم می خندید و من چقدر از این حس قشنگ مادرانه لذت می برم...  مثل لحظه هایی که آرام می خوابید و من دلم می خواهد تا صبح تماشایتان کنم و در خواب غرق در بوسه تان می کنم . میدانم روزی دلم برای این لحظه ها تنگ خواهدشد اما باز هم دوست دارم بزرگ شوید و دنیا را کشف کنید و احساس قشنک دوست داشتنهایتان را به من و پدر هدیه دهید. میدانم شما پسرکان مهربانی خواهید شد . همین الان هم حس قشنگ مهربانی در وجودتان پررنگتر از بقیه ی خصوصیات اخلاقی تان است.

فرشته های زیبارویم بدانید که شما برای من و پدر از هر چيز  ديگری در دنیا مهمترید.

پس ما برایتان هر روز و هر شب دعا می کنیم. و هر چه داریم در طبق اخلاص گذاشته و نثارتان میکنیم. روزی که بزرگ شدید بدانید که من و پدر با هر چه در توانمان بود برایتان تلاش کردیم ... تا هیچ کجا و در هیچ زمینه ای احساس کمبود نکنید... تا هیچ کمبودی باعث نشود شما به سمتی روید که به آن تعلق ندارید . شما هر دو لایق بهترینهای دنیا هستید مادر. بهترین های دنیا .... 

دعا می کنیم که هیچگاه اشک بر چشمانتان ننشیند و غنچه لبانتان فقط برای خندیدن گشوده شود.

دعا می کنیم دستانتان همیشه پر از برکت و عشق باشد و وجود نازنینتان همواره از گزند هر نا امنی و هر مشکلی در امان باشد.

دعا می کنیم خورشید هر صبح برای شما پر نورتر از بقیه بتابد و زندگیتان غرق در نور و شادی باشد.

 دعا خواهم کرد...  برای این لبخندهای ماندگار در جسم و روحتان... برای سبز ماندن گل وجودتان. برای اینکه هیچ زمانی ... هیچ نیرویی... نتواند آسیبی به وجود نازنینتان برساند دعا خواهم کرد.

نازنیان مادر دوستتان دارم تا ابد.

 

این ماه پر بود از اتفاقهای خوب برای شما و پیش رفتنتان به سمت استقلال . مثل بزرگ شدن و از پوشک گرفته شدنتون . چقدر این مستقل شدن رو دوست داشتید و چقدر من از بزرگ شدن شما لذت بردم .

این ماه پر بود از شیطنتها و دوست داشته شدنها و مهربانی های شما .

این ماه در سبزی ماه رمضان بودیم و با شما چقدر زیبا از این ماه عبور کردیم و هر روز هر شب در مهمانی ها و مراسم افطاری فامیل و دوست و آشنا شرکت کردیم.

این روزها ... هر صبح سه تایی با هم از خواب بیدار می شیم... اگه تو خواب شیر خورده بودید ،که  هیچ  وگرنه صبحتون رو با یک شیشه شیر آغاز می کنید و بعد صبحانه....

 عاشق حلوا شکری و نون روغنی هستید . نیکراد هنوزم لب به ماست و پنیر نمیزنه اما عاشق شیره. آراد اما ماست و پنیر و دوست داره و شیر از نیکراد کمتر می خوره.

هنوزم غذای مورد علاقه تون جوجه کباب و کباب و قیمه و چلوگوشته و به آش و سوپ و قورمه سبزی لب نمیزنید .

هنوز لب به فست فود نزدید. شربت و نوشابه و هله هوله اصلا نمی خورید . گاهی آدامس و شکلات... عاشق چیپس و پفک یا به قول نیکراد(تفک) هستید که اونها رو هم اصلا نمیخرم تا بخورید.

ذائقه غذایی تون دقیقا مثل همدیگه است ...  ساعات خواب و بیداریتون هم با همه . صبح که هر کدوم زودتر از خواب بیدار شه اصلا دلش نمیخواد داداشش بخوابه و با هر بهونه ای صدا درمیاره تا برادرش از خواب بیدار بشه

تابحال تنهایی خونه کسی نرفتید و همیشه هر دو با هم همه جا رفتید . اصلا طاقت دوری از همدیگه رو ندارید . بدون من بجز خونه عزیزجون تنهایی جایی نمی مونید .

این روزها صبح که بیدار می شید اول تلفنو میارید که زنگ بزن به پدرجون بیاد ما رو ببره خونه شون . جواب دادن به تلفن و بلدید و هر کی زنگ بزنه اگه دوست داشته باشید جواب میدید.

پیچ گوشتی هنوز اسباب بازی محبوب نیکراده و حالا چرخ خیاطی عزیزجونم بهش اضافه شده . اونها هم طفلکی ها سوزن و لوازم خطرناک چرخ خیاطی رو درآوردن و اونم شده اسباب بازی شما.

اتاق آقاجون هم یکی از محل های محبوب و مورد علاقه تون برای بازیه. چند روز پیش آراد داشت خونه خانوم جون بادوم میشکست ... سنگ بزرگی دستش بود و آقاجون بهش گفت خطرناکه دست نزن ... آراد در جواب آقاجونش : تو برو بخواب آقاجون . و ما خندهخنده

اتاق عمه فاطی و خاله پرینازم یکی دیگه از جاهاییه که خیلی دوست دارید اونجا بازی کنید . کمد دیواری خونه خودمون و خونه عزیزجونم همینطور .

این روزها از آب بازی هم چیزی کم نذاشتید . حیاط کوچولوی خونه مون... یا حوض حیاط مثل بهشت عزیزجون... و یا استخر بادی تون ...یا آب پاش حیاط خونه آقاجون ... همه و همه جاهاییه که خیلی دوست دارید بازی کنید و حسابی آب بازی می کنید و لذت میبرید. خصوصا تو حیاط خونه عزیزجون که با شیلنگ آب همه رو خیس میکنید و به هیچ کس  هم رحم نمی کنید .

عاشق درست کردن خونه با بالش و پشتی و این چیزها هستید... خصوصا آراد که علاقه ی عجیبی به ساخت و ساز داره... با لگو . با بالش... با سبدها و شیشه ها... پسرم عاشق برج ساختنه.

این روزها خیلی دوست دارید هرجایی از بدنتون که زخم میشه و یا حتی نمیشه رو با دستمال و چسب ببندید. خصوصا آراد که بازم خیلی علاقه به دکتر بازی و بازی با چسب و فشار سنج و گوشی دکتری اش داره.

این روزها دنیای اطرافمون هم اتفاقهایی داره که شاید بعدها خوندنش براتون جذاب باشه...

مثلا اینکه .

این روزها قیمت سکه 955 هزار تومنه ..... قیمت هر گرم طلا 18 عیار 97050 تومان

قیمت دلار 3139 تومان .... قیمت هر یورو 4250 تومان

قیمت  یه بطری شیر پاکتی 1.5 لیتری 3000تومان و قیمت یه قرص نان بربری 350 تومن ... قیمت بنزین هم هر لیتر 1000 تومان  .

یا اینکه

تیم ملی والیبال مردان ایران قدرتمند ترین تیم آسیا شد .

آلمان قهرمان جام جهانی فوتبال 2014 شد.

مسی کاپیتان تیم ملی فوتبال آرژانتین بهترین بازیکن فوتبال جهان شد.

میدونم که بعدها این چیزها براتون جذاب خواهد شد خصوصا نیکراد که عاشق فوتبال بازیه . وقتی پارک یا جایی میریم که عده ای با توپ بازی می کنن میدوئه و توپشونو میگیره و شوت می کنه. چند روز پیش تو میدون سرکوچه که بچه ها خیلی دوسش دارن یه فوتبالیستی داشت به چندتا بچه فوتبال و شوت کردن یاد میداد... وقتی نیکراد دوید طرفش و چندبار توپ و براش شوت کرد ازم پرسید پسرتون چند سالشه و منم با افتخار گفتم دو سال و چهار ماهشه باورش نمیشد که یه بچه ی دوساله اینجوری و با این تبحر توپ شوت کنهزیبا زیبازیبا بغل چقدرم من اون لحظه به پسرم افتخار می کردم . چقدر خوبه افتخار کردن به بچه ... میدونم که شما همیشه باعث افتخار من خواهید شد و من همه جا سرم و بلند می کنم و می گم بله پسرای منن دیگه .... زیبا

این روزها از شیرین زبونی چیزی کم نمیذارید. طوری که همه عاشق حرف زدن با شما میشن.

نمیشه همه چیز و نوشت ولی یه چند مورد که یادم میمونه رو می نویسم.

دارم وبلاگ می خونم ... نیکراد میگه مامان چیکارمی کنی ؟  دارم وبلاگ می خونم پسرم ...

نیکراد: برای چی ابلاگ می خونی؟ می خونی چیز یاد بگیری؟

دارم عکسهاتون رو نیگا می کنم ... نیکراد: مامان چقدر عکس می اندازی از ما ... خسته نشدی؟؟؟؟ من:  تعجب

من: مهدی یه خورده اسفند بریز... نیکراد: مگه باز منو چشم زدن. من: سوال

نیکراد از اتاق میره بیرون...  آراد الکی گریه می کنه که چرا نیکراد رفته بیرون ... نیکرادم میگه: گریه نکن الان بارنی (اسم عروسکتونه) میاد پیشت .

 آراد این روزا مستقل شده که خودش شلوارش و دربیاره و بپوشه ... وقتی شلوارش و می پوشه و نمیتونه میگه: اه پاهم (پام) کو؟

آراد مامان تو کامپیوتر تینکربل بذار میخوام ببینم .من: این اتاق گرمه پسرم بریم بعد بیایم... آراد : خوب کولر داره دبگه روشن می کنیم.

تیکه کلام این روزهای بچه ها: عاشقتم ...همدیگه رو بغل می کنید و میگید: عاشقتم.

نیکراد جیش کرده یه خورده روی شلوارش ریخته...  بهش میگم جیش کردی؟ میگه نه اون که یه ذره است.

این روزا تا میام با موبایل مطلبی یا اس ام اسی تایپ کنم یا با وایبر و لاین کار کنم دوتا دست کوچولو جلوتر از من کلی مطلب تایپ می کنه و می فرسته.
 

وقتی نگاه می کنید دنیا را در نگاه شما میبینم مادر

 

بازی در حیاط خونه عزیز جون. یک تکه از بهشت

 

حیاط خونه خاله زری و مراسم افطاری خاله جونم

 

عاشقتونم

 

اینجا اونقدر خسته بودید که تو ماشین خوابتون برد و تا شما رو ببریم تو خونه کلی آدم دورو برتون جمع شده بودن و به خوابیدن شما نگاه می کردن

 

وقتی آقا پسرا میرن آرایشگاه و خوشگل می شن

 

 

بازی در پارک

اینم عکسهای هواخوری و پیک نیک یه روز جمعه

عاشق این عکسهاتونم و خیلی دوست داشتنی هستید

 

مهمونی افطاری عمه ایران

 

وقتی قراره بچه ها برن بیرون . نیکرادم از بین اون همه توپهای رنگارنگی که داره فقط این یکی رو می پسنده که تازه اونم از بچه هایی که تو میدون سرکوچه توپ بازی می کردن گرفته و آورده خونه.

 

 

 

 

اینجا دارید با تخنه های جادویی که خاله پریناز براتون خریده نقاشی می کنید

 

 

تولد خاله زری و بچه ها همراه رادین کوچولو

 

 

الهی قربون اون زیارتتون برم مادر .

وقتی رفتید امامزاده یا به قول شما: ( امام زدا ) برای دعا....

بازم گردش و تماشا . هر وقت میخوایم بریم گردش میگید آماده شو بریم گردش و تماشا

 

حیاط خونه خاله فاطی و مهمونی افطاری خاله جونم

 

آخه آب خوردنم عکس گرفتن داره؟ نمیدونم والا به نظرم جالب اومد. حالا چرا ؟ نمیدونم.

کمکم که می کنی می تونم دریا ها و کوهها رو هم جابجا کنم فرشته ی کوچولو

 

این هکه جا تو این خونه و ببین این دوتا کجا رو برا بازی انتخاب کردن. پشت پنجره اونم تو یه وجب جا

 

محل بازی آراد که کنار تخت خودشه و خودشم به تنهایی میره اون بالا

اینم استراحتگاه نیکراد که بالاسر تخت خودشه و تنهایی میره اون بالا

 

اینم دورنمای جایبازی این دوتا

 

 

اینجا واقعا نمیدونم دارید چیکار می کنید و من فقط عکس گرفتم

مهمونی افطاری خونه خودمون

پسندها (1)

نظرات (0)