اولین سرماخوردگی

اولین باری که مریض شدید درست در پنجاه و هفت روزگی تون بود . فردای جشن ختنه سوران . سرما خوردید . عطسه و سرفه می کردید. یکی از مهمونها مریض بود و با رعایت نکردن نکات بهداشتی، شما دو تا رو هم مریض کرد . هر چقدر من خودم رو با آب و آتش میزدم  که کسی مریض نباشه پیشتون بیاد و یا با دست نشسته به شما دست نزنه ، بازم نمیتونستم جلوی اتفاقهای اینچنینی رو بگیرم. دکتر که رفتیم گفت نوزاد تو این سن مریض نمیشه مگر اینکه یه آدم مریض کنارش باشه و مریضش کرده باشه.

آدم تا وقتی بچه نداره هیچ کدوم اینها رو نمیفهمه و اصلا مراعات حال نوزاد رو نمیکنه . ولی وقتی بچه دار می شی دنیات عوض میشه و می فهمی چیکار باید بکنی و چیکار نکنی . همه دنیات میشه بچه و مراقبت از اون که مثل گلبرگ گل میمونه و با یک اشتباه نابجا پژمرده میشه یا آسیب میبینه .من که خیلی رو شما حساس بودم و هستم .وقتی یکی می آمد کنارتون مدام فکر می کردم که : دستهاش رو شسته؟... مریض نباشه؟ ... لوازم آرایش نداشته باشه رو دست و صورتش . عطر و ادکلن زیادی نزده باشه و مخصوصا  اینکه شماها رو نبوسه. آقاجون که خیلی شما رو دوست داره اونقدر با محبت و با عشقه که به همه سفارش کرده بود : هر کی میره بچه ها رو ببینه حق نداره نوه های گلم و ببوسه . خیلی دوستت داریم آقاجون و اینجا  بعضی از اطرافیان که می اومدن دیدن شما  مراعات می کردن، بعضی هام نه و  من حسابی  عصبی و کلافه می شدم.

خیلی حساسم نه؟ شاید نباید اینجوری بودم اما مادرم دیگه چیکار کنم . اگه مادر باشید می فهمید اگرم نه که قصوری به گردن شما نیست.