مسافرت
آمدم ای شاه ، پناهم بده خط امانی ز گناهم بده
ای حَرمَت ملجأ در ماندگان دور مران از در و ، راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم اِذن به یک لحظه نگاهم بده
اولین مسافرت
همه چیز مثل یک خواب بود ... انگار زمان برای رفتن شما فرشته ها به سفر ایستاده بود. همه چیز مهیای رفتن شما بود. با اینکه سردترین ماه سال بود... با اینکه زمستون بود... با اینکه برف میبارید و یلدا بود ولی با همت پدرجون مهربون رفتیم و به خاطر ارادتی که به امام رضا داریم ، سفرخوبی بود و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. واقعا بچه های خوش سفری هستید و در این سفر که اولین مسافرتتون هم بود اصلا اذیتم نکردید. اونقدر خوشحال بودید که نمی تونم توصیفش کنم. همه جا رو با عشق می گشتید و نگاه می کردید. عاشق حرم و فروشگاهها و گردش و هتل شده بودید. و مردم هم عاشق شما دوتا فرشته. ازتون عکس می گرفتن. جایی نبود که بریم و مردم نگاهتون نکنن. شمام که فهمیده بودید مرکز توجهید حسابی خودتونو لوس می کردید و ادا در می آوردید. با اینکه با وجود شما سفر و بیرون رفتن واقعا سخت بود اما با کمک خاله جون و پدرجون و عزیزجون و کمکهای بابا مهدی و احمد پسرخاله عزیزم، سختی سفر رو اصلا حس نکردم. 28 آذر رفتیم و شب یلدا روهم مشهد بودیم و واقعا سفرخاطره انگیزی بود. و خیلی خیلی خوش گدشت.
عاشق حرم و کبوترهاش شده بودید. حیاط بزرگ حرم و دیدن جمعیت و مردم ، شما رو به وجد آورده بود.
نیکراد در حیاط حرم امام رضا
آراد در حیاط حرم امام رضا
رستوران هتل... جایی که به بچه ها خیلی خوش می گذشت. کارمندای رستوران و همه ی مسافرا عاشقتون شده بودن .
وقتی شیطونی می کردیدو کسی جلودارتون نبود.
صبح زودتر از من بلند می شدید و دمپایی هاتون رو می پوشیدید و اول در اتاق عزیزجون و میزدید و بیدارشون می کردید تا بریم صبحونه بخوریم.
بچه ها هم احساس کردن که همه بهشون توجه می کنن. اینجا دارید برای یه دخترخانوم خوشگل که باهاش دوست شده بودید ادای فشن در می آوردید.
اولین مغازه ای که تو الماس شرق رفتید یک مغازه اسباب بازی فروشی بود... سر از پا نمی شناختید. واقعا قیافه هاتون دیدنی بود وقتی اون همه اسباب بازی رو یه جا میدیدید.
یک کلبه سرگرمی که یک ساعتی در اون مشغول بازی بودید
عاشق این همه شیطنت و کنجکاوی تونم مادر
پسر شیرین زبونم آراد
عسل کنجکاوم نیکراد
نگاه به فواره الماس شرق
سرزمین عجایب... عاشقش شده بودن
آراد اینقدر قشنگ با این دستگاه بازی می کرد انگار سالهاست بازی می کنه
سر این بازی دعوا بود
چه عشقی می کردید تو حیاط بزرگ حرم
اینجام دنبال این فسقلی افتاده بودید و مثل اون راه می رفتید و تقریبا همه دور ایستاده بودن و تماشاتون می کردن.
لابی هتل
عکاسی که شما رو برای انداختن یک عکس اتلیه ای ، از اون عکسهای قدیمی مشهد بردیم
بازار سنتی رضا. که بدلیل شلوغی،نتونستم در فضای بازار عکس تکی ازتون بگیرم.
شب یلدا... وقتی با لب تاب هایی که عزیزجون به مناسبت یلدا براتون خریده بود بازی می کردید
ب
گردش در فروشگاهها
فرودگاه و مسیر برگشت مهرآباد
فرودگاه و جایی که همه رو محو تماشای خودتون کرده بودید
کافی شاپ فرودگاه مشهد