آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

بدون کلید

1393/3/28 23:37
نویسنده : مامان پریسا
718 بازدید
اشتراک گذاری

بدون کلید در خانه خودت هم غریبه ای

امروز برای انجام کاری بچه ها رو خونه عزیز جون سپرده بودم و بیرون رفته بودم.  وقتی برای انجام کاری به خونه می اومدم ،وقتی جلوی در ورودی ساختمان رسیدم ، دنبال کلید در گشتم. پیداش نمی کردم . برای یک لحظه فکر کردم که وقتی کلید ندارم، در این خونه با خونه های دیگه چه فرقی برام داره. این خونه یا خونه ی همسایه یا خونه های دیگه همه برام غریبه اند. چقدر سخته که آدم کلید در هیچ خونه ای رو نداشته باشه. چقدر سخته که آدم متعلق به هیچ جا نباشه . چقدر بی پناهی سخته. چقدر دلگیره وقتی آدم نتونه در هیچ خونه ای رو باز کنه و هیچ دستی برای در آغوش گرفتنش منتظرش نباشه. تا اینکه یادم افتاد وقتی سوار ماشین میشدم کلید از دستم افتاده کف ماشین و چقدر احساس امنیت کردم . من که تو این شهر غریبه نیستم و یه کوچه بالاتر یا پایینتر خونه مادر و خاله و هزار تا دوست و آشنای دیگه ام هست. نمیدونم غریبه بودن چقدر می تونه سخت باشه... تا حالا تجربه اش نکردم . اما هر چی هست، آدمیزاد با امید به اطرافیانش زنده است. با امید به یاری پدر و مادرش. دوستان و آشنایانش و کسانی که واقعا بهشون محتاجه و دوستشون داره.

این روزها حس می کنم تنهایی اصلا از پس شما دو تا وروجک شیطون بر نمیام. این روزها بیشتر خسته ام می کنید . زورگوتر شدید و غیر قابل کنترل تر.

این روزها نیکراد حسابی عصبی و لجباز شده . شاید به خاطر بیماری و تبی بود که دو روزی درگیرش بودیم. شایدم دندون درمیاره گل پسرم. هفته ی پیش سعی کردم پستونکتون رو بگیرم اما موفق نشدم و تازه فهمیدم نیکراد چقدر به پستونکش وابسته شده. آراد هنوزم همون پسر سر به راهه مامانه که با شیرین زبونی هاش همه رو متعجب می کنه.حرفهایی میزنه که از تعجب شاخ در میارم. نیکرادم با حرکات و بازی هاش شادم میکنه و دوست داره بیشتر وقتش رو با من بگذرونه و وقتی من گرفتار باشم ناراحت و عصبی میشه.

این روزها به بقیه بیشتر زحمت میدم و سعی می کنم بیشتر کنار عزیز جون و خاله پریناز و پدر جون باشیم و یا کنار خانوم جون و آقا جون و عمه فاطمه. ولی بیشترین  زحمت شما به دوش خودمه و باید تنهایی از پس خیلی کارها بربیام. این روزها سختی بچه داری رو حس می کنم . سختی بزرگ کردن شما دو تا رو اون هم به تنهایی.

با همه این احوال دوستتون دارم.

 

یه پست سخت

چند روز پیش که از خواب بیدار شدم یه روز بارونی پاییزی بود. از اون روزهایی که هوا تاریک تاریک بود وقتی کلید برق رو زدم دیدم برق نیست. اومدم دست و صورتم رو بشورم دیدم از بد روزگار آب هم قطع شده و فکرش رو بکنید ... کلافهتلفن هم به خاطر اینکه با برق کار می کنه، قطع شده بود حالا خدا رو شکر که شب قبل موبایلم رو شارژ کرده بودم... تا ظهر با مکافات زیاد با دو تا بچه و شیشه های نشسته و آب نداشته، سر کردیم تا اینکه پدر جون به فریادمون رسید.... بگذریم سختی این روزهام رو میخوام بگم و بی فکری بعضی از این اداره ها رو که بدون اطلاع قبلی آب و برق رو قطع می کنن. حالا برق هیچ چی چون نمیشه ذخیره کرد ولی اداره آب که میدونه تعمیرات داره و قطعی آب مختص یک منطقه است و قراره تا ساعتها آب قطع باشه... نمیتونه یه اطلاع کوچیک بده که آب ذخیره کنیم؟

دنیای این روزهای منم اینجوری میگذره و روزهایی هست که با یه همچین سختی هایی، با دوتا بچه کوچولو ... از صبح تا شب سر می کنیم.

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان اعظم
28 خرداد 93 23:46
عزیزم...خدا براتون نگشون داره
مادر هومان و هورمزد
1 تیر 93 1:58
مامانی خسته نباشی.میدونم چی میگی،منم جدیدا از دست فسقلیهام خیلی کلافه میشم هورمزد منم خییییلی پرخاشگر شده ومنم گاهی بد جوری از کوره در میرم ولی آخر شب من میمونمو معصومیت این دوتا تو خواب و عذاب وجدان خودم[نگ خیلی خسته میشیم میدونم ... وجدان درد هم که میاد روش دیگه نگو