جشن روز پدر
پدر تکیه گاه وجود منی
تو سرمایه ی هست و بود منی
باید نوشت از مردهــا
از چشمها و شــانهها و دستهایشــان
… … از آغوششان
از عطر تنشـان،
از صدایشــان…
چرا که ما به اتکــاء همین دستها...
همین نگاهها...
همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی
سرِپا ماندهایم…
من بلد نیستم در سـایه، دوست داشته باشم
من میخواهم خواستنم گوش فلک را کر کند
من میخواهم
مَردَم بداند دوستش دارم….
همسر عزیزم روزت مبارک...
پدر مهربان فرزندانم ، روزت مبارک
اسطوره ی صبر و مهربانی ام ... روزت مبارک...
من و دو مرد کوچک خانه ام دوستت داریم ... تا بینهایت ....
امسال جشن روز پدر رو کمی متفاوت تر از سالهای قبل برگزار کردیم. امسال کادو خونه ی پدرها نبردیم... من برای قدر دانی از پدر و پدرشوهر عزیزم ... که مهربانی رو در حق من کامل کردند، از هر دو دعوت کردم برای مهمونی شام، بیان خونه مون ... بدون اینکه مهدی و پدر جون و آقاجون در جریان باشن ... و شب تقریبا همه سورپرایز شدن ... خصوصا مهدی که از هیچ چیز خبر نداشت... و یه جشن خودمونی همراه خانواده ها برگزار کردیم... در کل خیلی خیلی خوش گذشت... خصوصا بودن شما دوتا فرشته که شادمانی و بزم مارو کاملتر کرده بود.
برای کادو هم تقریبا میشه گفت همه رو سورپرایز کردم برای مهدی ... طی دو هفته کل عکسهای این دوسال پدر بودنش رو همراه بچه ها، با فتوشاپ روی یک تابلوی بزرگ جمع کردم و شب به عنوان کادو بهش دادم ... تابلوی زیبایی شده ... واقعا خوشحال شده بود. و برای پدرها هم یک تابلوی کوچکتر درست کردم... میدونم با هیچ هدیه ای هرچقدر هم بزرگ باشه نمیشه پدر بودن و این همه محبت و زحمتشون رو جبران کرد ....ولی یک لحظه خوشحال بودن اونها یک دنیا برانم ارزش داره.
بودن پدر و مادرها کنارمون نعمتی بزرگه که فقط باید قدر بدونیم و لحظه های بودن در کنار اونها حفظ کنیم و از لحظه لحظه ی بودنشون لذت ببریم... سایه ی پزرگترها چیز کمی نیست. فقط بودنشون کافیه چه برسه به مهربونی بیش از حدشون که این همه ما رو شرمنده ی خودشون می کنن...
دوستتون داریم... پدرجون... آقا جون... و بابا مهدی عزیزم.
دوستتون داریم عزیزجون و خانوم جون عزیزم.
این هم عکس فرشته های من کنار سفره ی شام
این هم عکس کیک بعد دستبرد بچه ها ...