آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

بیست ماهگی

1393/3/7 23:01
نویسنده : مامان پریسا
724 بازدید
اشتراک گذاری

اول آبان بیستمین ماهگرد زیبایتان مبارک .

ستاره های درخشان زندگی من، بیست ماهه شدنتان مبارک.

روزهایتان همیشه شاد و دلهایتان همیشه  گرم . 

این دومین آبان زندگی تان و دومین پاییزی است که میبینید. فصل زیبای پاییز . رنگین و عاشق . امیدوارم صدها پاییز و بهار و تابستان و زمستان را عبور کنید. بزرگ شوید و مردانی پر از مهر و موفقیت و شادمانی شوید.

آرزوی یک مادر چه می تواند باشد جز دیدن خوشبختی فرزندانش.

دلواپسی های شیرین من

 عاشق هوای ابری و بارانی دم صبح های پاییزم... هوای ابری دم صبح که نمیگذاره شب از روز مشخص بشه ... وقتی بیدار می شی و می بینی هوا هنوز تاریکه و نمیدونی روزه یا شب... بخار پنجره رو گرفته و بیرون دیده نمیشه. حس خوبی داره وقتی تفاوتی بین شب و روز نیست. حسی مثل گم شدن در غبار یک مه ... یه روزهایی هست که آدم، دلش میخواد گم بشه ... روزهایی که دلت میخواد در تب و تاب زندگی گم بشی و چند روزی هیچ کسی پیدات نکنه... ولی العان که مادر دو فرشته شدی، این گم شدن هم حس خوبی نداره. وقتی مادر میشی حتی گم شدنهای خیالی هم، برات ترسناکه...  مبادا رشته هایی که پای تو رو به زندگی فرشته هات بسته پاره بشه و تو برای همیشه گم بشی... چه حس ترسناکیه... بچه دار که میشی دیگه حتی نباید خیال گم شدن و فرار از مشکلات و سختی های زندگی رو هم داشته باشی... بچه هات میشن یه ریسمان کلفت و تو رو به زندگی با خودشون محکوم می کنن... بعد تو هوای گرگ و میش بارون زده ی دم صبح هم چشم که باز می کنی و از دنیای خیال خودت میای بیرون دو جفت چشم زیبا رو میبینی که خیره ، روبروت نشستن و منتظرن تا با تو یک صبح دیگه رو آغاز کنن و یه صدای شیرین، که بهت می گه :سلام ... و تو رو از خیال و دنیای گم شدنهای خیالی،  بیرون میاره و یادت می اندازه که تا همیشه به زندگی با فرشته هات بسته شدی... دلبسته شدی.... وهیچ راه فراری نیست. یادت می اندازه که مادر شدی و با تقدس اسمت ، دنیا دنیا عشق منتظرته...

یک بار دیگه بزرگ شدید و من این رشد و تکامل را در رفتار، حرف زدن و چهره ی زیبایتان میبینم. یک بار دیگه به اندازه ی یک ماه دیگه دنیا دنیا عشق رو بهم دادید با لبخندهایی که به زیباییه همون خواب دم صبح پاییزه. دوستتون دارم پسرکان بیست ماهه ی پاییزی من...

 

 

حالا شیرین زبونی هاتون کامل کامل شده و دیگه از کلماتی استفاده می کنید که تقلید نیست و پاسخ طبیعی در برابر یک حرکت یا یک سواله.

مثلا امروز آراد می خواست صندلی محبوبش رو جایی بذاره که من نشسته بودم اومد کنارم و گفت: ببخشیدا... یعنی برو کنار من صندلی ام رو بذارم. یا خیلی چیزها مثل این .

دیگه فرصت زندگی ندارم و کلا فرصت هیچ کاری رو ندارم. خیلی هنر کنم شبها بعد 12 یه سر به وب شما و فیس و صفحات مورد علاقه ام بزنم.

شبها برای خواباندنتون عالمی داریم. کلا حکمران خونه ما شما دو تا شدید که به خاطر دو تا بودنتون قدرت حکمرانی تون بالاتر هم هست. چون دو تایید زورگوتر هم هستید. شبها باید کنارتون بخوابم تا هر وقت دلتون خواست خوابتون ببره و منم برم دنبال کارم. حالا 11 باشه یا 1 شب فرقی نمیکنه براتون. نیکراد بیشتر می خوابه البته اگه آراد بذاره و آراد همیشه سحرخیز خونه است و دیرتر به خواب میره . هنوزم همونطور بدغذا هستید. اگه کنارتون بنشینم با خودتون بازی می کنید و مشغولید وگرنه دنبال من تو آشپزخونه نق و نق می کنید .کامپیوترمم ازم گرفتید و هر وقت برم سروقتش زودتر از من یکی تون روی میز و یکی دیگه تون رو صندلی نشستید و هر دو هم موس رو می خواید. تا باهاش صفحات رو بالا و پایین کنید. بیشینم... کلمه ای که به کار میبرید برای رفتن رو میز کامپیوتر

این روزها تمام زحمتتون به دوش خودمه و مهدی به خاطر درگیری های کاری کمتر میتونه با شما باشه و به خاطر همینم بیشتر وابسته به من شدید و اگه یه لحظه تنهاتون بذارم گریه و زاری راه می اندازید و مامان مامان می کنید.

حالا دیگه خوب خودتونو و اعضای خانواده تونو شناختید خصوصا آراد که اعضای هر خانواده ای رو با خودشون کنار هم میچینه و میگه . مثلا عزیز جون پدر جون و خاله جون و دایی جون کنار هم.

عمه جون و خانوم جون و اقاجون کنار هم و همینطور فامیلهای دورتر   ... حالا دیگه من و مهدی رو به اسم میشناسید ...

اسم مامان چیه؟ پریسا... بابا؟ مهدی و داداشی ؟ آراد یا نیکراد... اسم تک تک عمه ها و خاله جون رو هم میگید. در کل اونقدر شیرین زبونی می کنید که همه عاشقتون شدن.

 آراد زبون میریزه و نیکراد فعالیتهای حرکتی اش رو تواناتر می کنه. هر دوتون خداروشکر بچه های باهوش و توانایی هستید و با هیچ چیزی گول نمیخورید.

این روزا هوس دوباره روروئک سواری و نشستن در کریرهاتون رو کردید.نیکراد خیلی راحت و درست خودش میشینه تو روروئکش و یا اینکه پازلهاش و سریعتر و درست تر میچینه و آراد هم همینطور.

الان که این پست و مینویسم هر دوتاییتون کنارم ایستادید. آراد اونقدر زبون میریزه که دلم نمیاد بغلش نکنم ... نیکرادم که میبینه کار دارم یه گوشه ایستاده و نگاهم میکنه که بیاد تو بغلم.

بدترین لحظه ی زندگی ام زمانیه که یکی تون میاید بغلم و اون یکی سرش و می اندازه پایین و از کنارم میره . بغض تو گلوم میشینه و نمیدونم چیکار کنم .متاسفانه هر دوتایی تون همزمان اصلا تو بغلم نمیایید. انگار یکی همیشه باید ازم دور باشه .این تجربه از زمان تولدتون با منه و حس بسیار بدیه.

همه جای خونه رو نقاشی کردید . خصوصا آراد که بسیار علاقمند به این کاره . پشت مبلها و دسته اونها و هر جای قابل نوشتنی رو مینویسید... نیکراد بیشتر تو خودشه ... هرچند دلش میخواد با من باشه و وقت و بیوقت کنارمه و اگه کارم داشته باشم از پیشم جم نمی خوره ... مثلا همین الان کنارم رو تخت خوابیده و منو نگاه می کنه. ولی آراد دید کار دارم رفت دنبال کار خودش.

 به هر حال شدید امید قلبم و تمام زندگیم و با هر چی که هست دوستتون دارم.

خونه عمه لیلا و دانیال مهربون که خیلی شما رو دوست داره

دانشمند کوچولوی من آراد... عاشق کامپیوتر و باز ی با اون هستید و الان دیگه خودتون میتونید روشنش کنید

وقتی نیکراد از دست آراد عصبانی میشه

برای انداختن این عکس نیکراد خودش رو به خواب زده تا من ازش عکس بیاندازم.

آرادم همین کار رو کرده

یک صبح پاییزی در حیاط خونه آقاجون

اگه دقت کنید همه ی عکسها تقریبا تکی انداخته شده ... میدونید چرا؟ چون دیگه عکس دوتایی از شما فرشته ها انداختن تقریبا محاله

بازی با میوه ها

شام خونه ی خاله زری

فکر می کنید پسرم با این دقت کجا رو نگاه می کنه؟

هر دو دارن کارتون محبوبشون اسکار رو میبینن

اسپایدرمن های شیرینم

هر کی نکته رو گرفته لایک کنه...عینک

شیطنت

این حلقه رو بچه ها دوتایی با هم چیدن

سرزمین عجایب

رادین کوچولوی نازو دوست داشتنی نوه ی خاله عزیزم ... وقتی برای اولین بار اومده بود خونه مون. هم من هم بچه ها خیلی دوستش داریم

هدیه رادین کوچولو برای بچه ها وقتی اولین بار اومده بود خونه مون

اینجا فسقلی ها دارن کمک می کنن حیاط خونه عزیزجون رو تمیز کنن. عاشق طی و پارو و کلا چیزهایی هستند که چوب بلند داشته باشه.

بچه ها درحال بازی با خرگوشهایی که عزیزجون براشون خریده

از بچگی عاشق حمام کردن بودید

بعد از حمام

وقتی پسرم آراد روزنامه خون میشه

 

خرید در سوپر مارکت عمو سپهری

این بچه با این تخمه خوردنش همه رو دورش جمع کرده ... عاشق تخمه است اونم تخمه سیاه

وقتی حیاط زیبا و بهشتی عزیزجون رو تمیز می کنید

این به های پاییزی مال همون بهشته که براتون مربا و خورشت میشه... زنده باشی عزیز جون و خونه ات آباد پدرجون

تاب بازی در پارک

گوشه ای از بازی های شیطنت آمیز شما

وقتی رشته ی آش و خام خام می خورید و اسکار می بینید

قربونت برم عزیزم که جای خواب از اینجا نرم تر پیدا نکردی... آرادم منتظره بلند بشی سرسره بازی کنه

اینم یه گوشه از کمکهای شما به مامان که پرده کرکره ها رو خراب کردید.

 

پسندها (1)

نظرات (4)

مامان کارن
23 تیر 92 9:58
عزیزم چقدرجیگرشدید به مامان پری بگید همش براتون اسفنددودکنهامیدوارم همیشه خوشحال وسلامت درکنارمامان وباباباشید پریساجون دارم فکرمیکنم من با کارن سرمی میشدم توچیکارکردی واقعا صبرایوب میخوادولی به قول خودت اگه بابا ومامانامون نبودن من یکی که نمیتونستم با این قدرت بچه داری کنم واقعا سخته خداهمه بابا ومامان هاروبرایه مادخترها نگهداره

سلام فرشته جون خیلی ممنونم شمام برای پسر گلت اسفند دود کن عزیزم خوبید؟ اره واقعا بچه داری سخته خدا واقعا پدر و مادرا رو نگه داره اگه اونها و پریناز نبودن نمیدونم چیکار باید می کردم. علت رمز دار کردن مطالبم اینه که هنوز کامل نشدن به محض کامل شدن هر کدوم رمز ها رو بر میدارم وبلاگم چطور شده به نظرت؟ خوبه؟ هنوز خیلی تازه کارم و خیلی جاها گیر می کنم . بازم ممنونم که به ما سر میزنی. میبینی که تنها دوست لینک های مام شما هستید.

مامان دوقلوها
12 خرداد 93 14:58
الهی که قبول باشه خوشگلای خاله ممنون خاله جون... دوقلوهای نازت و ببوس
مامان رها
14 خرداد 93 0:32
وای که من از دیدنشون سیر نمیشم خدا نگه داره براتون مرسی عزیزم شما خیلی لطف دارید
مامان رها
14 خرداد 93 0:34
من شمارو لینککردم ولی شمااااااااااااااااااااا مام شما رو لینک کردیم