بهانه گذر از بیست و یک ماهگی
تو تنها دعاي قشنگ مني....
مبادا يكي ازخدا بي خبر،
براي خودش آرزويت كند....
با شما هستم ای دلنوازترین آهنگهای زندگی ام
... انگار همین دیروز بود که در انتظار اولین لبخندتان ، ساعتها به انتظار می نشستم.. انگار همین دیروز بود که در انتظار اولین غلت زدنهایتان شبها را با روزها می شمردم... یا در انتظار اولین قدمهای استوارتان ، تمام روز منتظر می نشستم ... چقدر زود بزرگ شدید شاهزاده هایم... چقدر زود دنیا را پشت سر گذاشتید و چقدر زود به پایان بیست و یک ماهگی رسیدید. چقدر زود همه ی آرزوهای مادرانه ام را جامه ی عمل پوشاندید. فصل پاییز هم رو به اتمام است و انگار راهی تا بهار نمانده... تا فصل زیبای دوسالگی هایتان.
... پسرکانم هربار كه می بینم فصل دیگری از زندگی تان گذشته، بهتی سرشار از نگرانی و افتخار ... از غم و شادی بر وجودم می نشیند . انگار درد تولد شما هرگز پایانی نخواهد داشت. انگار قرار است تا ابد، وجودم، برای هر پیشرفت كوچكتان در زندگی منقبض و نگران بشود... انگار این عشق مادری پایانی نخواهد داشت.
فرشته هایم ، حالا که در آستانه ی بیست و دوماهه شدن هستید... حالا که وجود کاملی شدید، سرشار از مهر و محبت، به خود می بالم. به خودم افتخار می کنم که مادر شدم. که پیله ی تنها یک زن بودنم، شکافته شده و مادری پروانه وار از آن به تکامل رسیده. شیرین زبانهای مادر ... چه خوب معنی مهربانی را درک کرده اید و با احساسی سرشار از عشق، از بزرگترین چیزهایی که دارید گذشته اید ... فداکاری در وجود کودکانه شما خلاصه می شود که وقتی کوچکترین و جزئی ترین چیزهای زندگی ما ، بزرگترین داشته های شماست .... همان را نیز می بخشید... کودکی تان سرشار از عشق باشد و با همان محبتهای کودکی ، بزرگ شوید.
در عکس بالا نیکراد بیسگوییتش رو به آهوهای گرسنه پارک بخشیده در حالی که خودش به شدت گرسنه بود. در اون هوای سرد بچه ها چند دقیقه ای رو کنار آهوها موندن که به اونها غذا بدن... فرشته های کوچولو. چقدر قلبتون پاکه و خودتون معصوم و دوست داشتنی.