آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

واکسن هجده ماهگی

    تحمل درد این واکسن ، برای شما سخت ترین کار دنیا بود. و برای من ، که درد رو در چهره ی شما میدیدم غیر قابل تحمل ترین کار دنیا . به جرات می تونم بگم که سخت ترین واکسن، واکسن هجده ماهگی شما بود. یکروز تمام گریه کردید و از درد راه نرفتید. نیکراد که اصلا پاش و زمین نمیذاشت . بازم آراد پسر پر طاقتم، علیرغم درد شدید راه میرفت و گریه می کرد. الهی فداتون بشم مادر . چه کار سختی بود. کاش اون دردها رو به جون من می ریختن گل پسرا. مراقبت سه روزه از شما کار سختی بود . دو روز خونه عزیزجون با کمک خاله و دایی و عزیزجون و پدر جون ، خصوصا روز اول و یکروزم خونه خانوم جون که آراد تازه اسمشو یاد گرفته و با زبون شیرینش میگه خانجون . تا اینکه امروز...
6 مهر 1392

بوی ماه مهر

  پشت پلکم ابری که به پهنای خزر بارانی است بی قرار است که لبریز شود کاش می شد که دلم نزد خدا ضامن بارش پاییز شود مهر آمد. با نوید یک پاییز دیگر . پاییز بی برگ اما بی ریا. بی کینه و پر از سخاوت برای پرندگان مهاجر. همیشه پاییز که میشود حس غریبی در من ایجاد می کند. همیشه ماه مهر را عاشقانه، دوست داشته ام. رنگارنگی برگهای پاییزی اش را. آوای دلنشین خش خش برگهایش را. بارش بارانهای زیبایش را و آفتاب کمرنگ و با ارزش پاییزی را. همان یک ذره آفتاب برایمان حکم کیمیا را پیدا می کند و در تابش آن گرم می شویم. عاشق نوشیدن یک فنجان چای داغ در یک بعد از ظهر سرد و نمناک پاییزی هستم. که کنار پنجره ای رو به باغ رنگارنگ ب...
2 مهر 1392

پدر و مادرم همه هستی من

    مادرم شاخه گل باغ بلور پدرم فاصله عشق و غرور هر روز صبح بعد از رفتن همسر فداکارم سر کار ، بوی عطر نان تازه ای در هوای خانه ام می پیچد . عطر نانی که دستان زحمتکش پدری عاشق و مهربان آن را مقابل درب ورودی آپارتمانم می گذارد. نانی که حلال است و خوردنش جانی تازه در رگهای من و کودکانم می دواند.  الان یک سال و چندین ماه است که با این عطر و بو صبح هایمان را آغاز می کنیم و همراه دو فرشته ی کوچکم به زندگی سلامی دوباره میدهیم. الان یک سال و چندین ماه است که کودکانم به شنیدن سلام صبحگاهی ات عاد کرده اند پدر عزیز تر از جانم.  یک سالی که همراز و همراه لحظه های من و همسرم  و پسرانم شده ای. چگونه می ت...
2 شهريور 1392

خودم را گم کرده ام

    چقدر نگاه کردن به صورت ماه شما برایم لذت بخش است. چقدر این عبادت برایم شیرین است. رستگار شدن، با نگاه کردن به چهره ی معصوم شما،این ممکن است؟ چقدر دلخوشم به این عشق .به این رستگاری. چقدر دلخوشم به لحظه های مادری ام. چقدر شما را دوست دارم. چقدر از شما لبریزم در همه ی لحظه های حضورم در دنیا. این روزها سرشار از عشقم برای شما و سرشار از دلتنگی برای خودم . احساس می کنم خودم را گم کرده ام . در دنیای شما گم شده ام و هر چه هستم تماما یک مادرم. خودم کجا هستم، نمیدانم. هزاران دلیل ناگفته دارم برای دلتنگی هایم. هزاران دلیل که می آیند و میروند و من باز عاشق می مانم. و گ...
1 شهريور 1392

همسرم، همرازم، همراهم

همسر مهربانم، تکیه گاهم، همرازم در اوج و حضیض، در فراز و نشیب، در ملایمت و سختی، صبوری،  من این صبوری ات را دوست دارم . در اوج مشقتها و نامهربانی ها ، باز مهربانی و من این مهربانی گاه و بیگاهت را دوست دارم. مثل فرشته ها صادقی و من این فرشته خویی را و صداقتت را دوست دارم .  همسر مهربانم، مرد فداکار زندگی ام، فداکاری را از دستهای تو آموختم و صبوری را از نگاه پاکت .دستهای فداکار و نگاه صبور و پاکت را دوست دارم. تو را دوست دارم چون همراهم گشتی، همرازم گشتی و همسرم .. قلب مهربانت همیشه جایگاه عشق و محبت بوده و من این قلب مهربان را دوست دارم.  به لطف خدای بزرگ دستهایت، تکیه گاه امنی شد برای م...
26 مرداد 1392

هدیه ها

گلهای زندگی ام ، در این دو سه ماه اخیر یاد گرفتید که میتونید اسباب بازی هاتون رو خراب کنید و با اجزای اونها مثل سر و دست و لاستیک و باتری هاشون بازی کنید. که البته این نشان از خلاقیت و هوش شماست. و همین کار شما ، من رو به این فکر انداخت که عکسهای اونها رو بگیرم و براتون نگه دارم تا روز ی که بزرگ شدید و خود اسباب بازی ها نبود حداقل عکس اونها رو ببینید . اول هم از هدیه هایی که بی مناسبت یا با مناسبت، اطرافیان مهربونتون بهتون دادن شروع می کنم. فصل شیطنت های گرم شما. این استخر و خاله پریناز وقتی هنوز به دنیا نیومده بودید براتون خریده اینجا فقط عکس اسباب بازی هاتونو گذاشتم. چون اگر می خواستم همه هدیه هایی که در این چند ماه گرفتید و بذ...
18 مرداد 1392

سیسمونی

در این جا تعدادی از عکسهای سیسمونی تون رو میذارم که براتون به یادگار بمونه. عزیز جون مهربون زحمت تهیه ی این سیسمونی رو کشیده بودن و زحمت تزئیناتش هم به عهده ی خاله جون بود . عزیز جون و پدر جون مهربون و خاله ی عزیزم دست های گلتون، برای تهیه ی این سیسمونی درد نکنه.   کیک پوشکی که خاله پریناز ،زحمت درست کردنش رو کشیده بود و کلیه تزینات اتاق رو هم با پریای عزیزم انجام داده بودن. دستشون درد نکنه   گیفت های جشن سیسمونی   عروسکهای بچگی مامان پری که در یک صندوق تزیین شده بود ...
17 مرداد 1392

چقدر بزرگ شده اید

  روزهای پر از خاطره این روزها که می گذرد هر لحظه اش خاطره است . پر از لحظه های شیرین و ناب، که فقط در ذهن من نقش خواهد بست. هر لحظه اش درس است و کلاس عشق، میان من و شما فرشته ها. چه چیزهایی که از شما یاد نمیگیرم، در این کلاس عشق. شما معلمید و من دانش آموز . هر لحظه در حال آموختنم از شما. هزاران درس هزاران نکته . هزاران لبخند بی دلیل که درسهای من میشوند. یاد میگیرم دنیا و دلتنگی هایش را رها کنم برای یک لحظه شاد بودن. یاد میگیرم در هر شرایطی زود فراموش کنم ، بخندم ، شاد باشم ،حتی با یک چوب کوچک بستنی. یاد میگیرم حالا که در کنار عزیزانم هستم شاد باشم و از لحظه های تکرار نشدنی کنار آنها بودن لذت ببرم. هر لح...
11 مرداد 1392

تولدت مبارک همسر مهربانم

امروز دهم مرداد، تولد تمام خوبیهاست. تولد تمام مهربانی های دنیا . امروز تولد دوباره ی صبوری هاست . تولد دوباره ی عاشق شدنها. تولد دوباره ی محبت ها. امروز تولد توست همسر سبز و مهربانم . پدر دوست داشتنی کودکانم. مهدی عزیزم. تولدت مبارک ...
11 مرداد 1392