آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

غریزه مادری

وقتی مادر می شی ، محکوم میشی. اینو تازه فهمیدم. بعد از مادر شدن و بعد از گذر هجده ماه تازه فهمیده ام که، محکومم به حساس بودن. چرا زیادی حساسی؟ این شده تکه کلام فامیل و دوست و آشنا. همه انگشت اتهام به طرفت می گیرن که: چرا زیادی حساسی . این برای بچه بده و هزار تا حرف و حدیث دیگه. که:( بچه باید تو خاک و خل و آشغال و میکروب بزرگ بشه یا نمیدونم با هزار تا غذای تاریخ گذشته و فاسد بزرگ می شه. واللا ما هم بچه بزرگ کردیم و حساس نبودیم. یا اینکه مگه ما بزرگ نشدیم) ...خسته شدم. از اینهمه حرف و حدیث و اظهار نظر بیجا خسته شدم. از اینکه هر کسی به خودش جرات میده خودش رو برای بچه ی تو، مادر فرض کنه و نظر بده.از اینکه دیگران به نظرت احترام که نذارن...
8 آبان 1392

هر روز که می گذرد

خوب خوب نازنین من نام تو مرا همیشه مست می كند بهتر از شراب بهتر از تمام شعرهای ناب نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است من ترا به خلوت خدایی خیال خود بهترین بهترین من خطاب میكنم بهترینهای بهترین من! این روزها در گذر از ثانیه های کودکی شما، دلم برای روزهایی که می گذرد تنگ می شود. برای هر لحظه ای که با همیم و به پلک زدنی تمام می شود. هر روز که می گذرد، روزی از عمر شماست. هر روز که می گذرد از آن شماست. زندگی شماست و من با تمام خستگی هایم در طول روز، به شب که می رسم، آرزو می کنم که روز طولانی تر شود و شما زمان بیشتری برای زندگی کردن داشته باشید. پسرکهای زیبایم ، دیدن هر طلوع خورشید در کنار شما، نعمتی است...
7 آبان 1392

مامانش

    الهی قربونش برم ... آراد این روزا منو اینجوری صدا می کنه .... به من می گه مامانش   و خودشم در جواب خودش می گه: جانم . اینقدر شیرین صدام میکنه که دلم نیومد یه پست جدا برای این هنر بچه ام نذارم به ایناهاش میگه: ایناشا. بهش میگیم انگشتر... میگه: زیبا. هر چیزی رو خودش برمیداره و میگه نندازی. بعد پرتش می کنه. هر چیزی رو هم که به من بده میگه مرسی. العان هم ساعت 12 شبه و این آقا هنوز بیداره و داره با صدای بلند سخنرانی می کنه. به من میگه دست و از جام بلندم میکنه و میبره سراغ چیزایی که پرت کرده تا براش بیارم. باباش رو هم مهدی صدا میکنه یا بابایی. الانم سراغ مسواکش رفته تا بیارتش ولی نمیتونه و م...
5 آبان 1392

نیکراد و پدرجون

خدای اطلسی ها با تو باشد پناه بی كسی ها با توباشد تمام لحظه های خوب یك عمر به جز دلواپسی ها با تو باشد   پدر عزیزم زندگی کن و لبخند بزن به خاطر من، که با لبخند تو زنده ام . این روزا نیکراد، وابستگی عجیبی به پدر جون محمد پیدا کرده . در اصل از اول هم همینطور بود و بیشتر از هر کسی پدر جونش رو دوست داشت. و هر جایی که ایشون باشن بغل هیچ کس دیگه ای نمیره. ولی این روزا علاقه اش بیشتر شده. طوری که پدر جون دیگه جرات نمی کنه از در خونه مون تو بیاد. همیشه و در هر حالی که پیشمون باشه نیکراد بغلشه و از بغلش تکون نمیخوره . حتی طرف من که مواقع تنهایی از کنارم اون طرف نمیره هم نمیاد.   پدر جون وقتی...
28 مهر 1392

عاشق این لحظه ام

عاشق این لحظه ام ... زندگی با شما پر از لحظه هایی است که عاشقش می شوم . هر ثانیه،  هر ساعت، هر روز، عاشقتر از قبل می شوم.  لحظه هایی که با هر صدایی یا اتفاقی ، لبخندی بر گوشه لبانتان می نشیند. لحظه های شیرین زبانی هایتان، با حرفهایی که میزنید. لحظه های دویدن، نشستن، بلند شدن و ایستادنتان. لحظه های از پله بالا رفتنتان، آموزشهایتان ، یاد گرفتن هایتان. لحظه هایی که با هر کلمه ای که از کارتهای آموزشی تان می خوانید فریاد شوق من به هوا میرود. لحظه های پر از لذت غذا خوردن، خوابیدن، لباس پوشیدن، همه و همه لحظه هایی است که دوباره عاشقم می کند. اما این روزها من عاشق لذتی دیگر شده ام. نمیدانم همه ی مادران ...
19 مهر 1392

بوسه شفابخش

      یعنی ممکن است یک بوسه آنقدر شفا بخش باشد که درد بزرگی را به این زودی خوب کند؟ مطمئنم هر کسی که مادر باشد این بوسه شفا بخش را خوب می شناسد. خوب میدانم همه ی مادران روی زمین، بوسه های شفابخش دارند و این بوسه مختص کودکان خودشان است. با بوسه های شان میتوانند بدترین درد کودکانشان را بهبود بخشند. راز این بوسه چیست؟ نمیدانم. هر چه هست شفا می بخشد. مثل همان دم مسیحایی. فرشته های من هر وقت جایی از تن نازنینشان زخمی میشود و یا در حین بازی های شاد کودکانه شان دردی بر جسمشان می نشیند، فقط با یک بوسه از طرف من خوب میشوند . عجیب نیست؟ از صندلی می افتند. زمین میخورند . حتی گاهی کبود میشود تنشان از زمین خوردن،...
19 مهر 1392

روز جهانی کودک مبارک

  ستاره های درخشان آسمان دلم روزهایتان همیشه، مانند امروز مبارک . امسال دومین سالی است که به جرگه ی کودکان پیوسته اید. کودکانی که چون گلها معصوم و پاکند .  انگار همین دیروز بود که انتظار شیرین تولدتان را می کشیدم و بعد منتظر بودم که فقط یک کمی سفت تر و قدرتمند تر شوید و یا اینکه بنشینید و یا دندان در بیاورید . منتظر بودم تا چهاردست و پا رفتنتان، یعنی تمام آرزویم را ببینم و بعد ایستادن و استقامت و راه رفتن. انگار همین دیروز بود که منتظر شنیدن اولین کلام از لبهای چون قند و عسلتان بودم و حالا همه ی آرزوهایم تحقق یافته و دو فرشته ی شیرین در دنیای کودکی هایشان مرا مادر نام نهادند و عشق به خودشان را برای همیشه در قلبم به...
19 مهر 1392

شیرین زبانی

چه روزهای شیرینی. چه شیرینی دلپذیری دارد این روزها که مهر سکوت خانه ام ،نه با گریه ها و خنده ها ، که با شیرین زبانی های گلهای زندگی ام می شکند. چه لذتی دارد هر صبح بیدار شدن با شنیدن صدای کودکانه ی شما . و شنیدن این کلمه از زبان شما : ماما س صب .... یعنی مامان سلام. صبحت به خیر. یعنی مادر بیدار شو و برایم مادری کن . بیدار شو و از گرمی دستهایت سیرابم کن. عاشق این گونه  بیدار شدنهایم.  چه شکوه زیبایی دارد بیرون آمدن کلمات از زبان فرشته هایی که دوستشان داری. این روزها چه  گوهرهای گرانبهایی که از زبانتان نمی ریزد و من چقدر دوست دارم همه ی این مرواریدهای گرانبها را جمع کنم و چون در هیچ کجای دیگر نگه...
6 مهر 1392