آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

سه ماهگی

معجزه های کوچکم ، میدانم که دیر یا زود دنیای قشنگ کودکی هایتان جایش را با ثانیه هایی زودگذر در بزرگسالی عوض خواهد کرد . شما رشد خواهید کرد و مردان بزرگی خواهید شد . سه سالگی و سی سالگی ها را به میهمانی خواهید آورد . امیدوارم در تمام سالهای زندگی تان مثل کودکی لبخند در گوشه ی لبان زیبایتان بنشیند. مادر که باشی دنیات فقط می شه کودکت و کودکت و کودکت .... اینجا خونه عزیز جون هستید اینم حیاط خونه و درخت توت عزیزجون این هدیه های پاگشا که عزیز جون و پدر جون زحمت کشیدن و بهتون دادن و این لباسهای قشنگ هم هدیه خاله جونه که وقتی برای اولین بار رفتید اتاقش بهتون داد . وای که چقدر عاشق اتاق خاله هستیدو هر وقت میریم خونه...
29 ارديبهشت 1393

دوماهگی

دو ماه از شروع زندگی زیباتون گذشته . دوماهگی تون مبارک فرشته ها . البته پایان دوماهگی و شروع سه ماهه شدن شما . گذشت عمر رو حس می کنید؟یک ماه ،یک روز ،یک ساعت و یک ثانیه . همه رو با تک تک سلولهای بدنم حس می کنم و بزرگ شدن شما رو لحظه به لحظه شاهدم . امیدوارم سه ساله و سی ساله و صد سالگی تونو ببینم.   اولین باری که رفتید باغ پدرجون   اولین باری که میرفتید خونه عزیز جون این لبخند واقعی رو در پایان چهار هفتگی تحویل مامان دادی نیکراد جونم آرادم همون موقع می خندید که نتونستم عکسش و بگیرم بازم ناخنهای خوشگل نیکراد اینها هم زیباترین ناخنها و دستهای دنیا از پسرم آراد. ...
29 ارديبهشت 1393

یک ماهگی

یک ماه گذشته . به سرعت برق و باد . و شما فرشته ها بزرگتر شدید . فقط اندازه یک ماه ،ولی در همین یک ماه خیلی کارها یاد گرفتید و خیلی چیزها رو به صفحه سپید ذهنتون سپردید. ذهنی که مثل یک لوح سپیده و در حال نگاشته شدن خطهای زندگی روی اون . حالا دیگه زمینی شدید. مادرتون رو می شناسید. میدونید یکی هست که در تمام لحظه ها مراقب شماست . بوی پدر رو حس میکنید و دستهای گرم مادر بزرگ که امنیت رو به شما هدیه میده. وقتی خواب هستید نیکراد ، فرشته ای در خواب ناز آراد ، فرشته دومم در خواب ناز خیلی کم میخوابید به خاطر همینم وقتی خواب هستید ازتون عکس گرفتم تا خوابتون برام یادگاری باشه. میدونم دوست دارید دن...
13 ارديبهشت 1393

باز هم آرایشگاه

بازم رفتیم آرایشگاه ... بارم بچه های خوب و ساکتی بودید و همونطوری آروم رو صندلی نشستید تا آقای آرایشگر موهاتونو کوتاه کنه . آفرین به این همه منظمی و مودبی شما دوتا... آراد قبل از کوتاهی موهاش آراد با موهای مرتب و خوشگل   نیکراد قبل از کوتاهی موهاش  نیکراد با موهای سشوار کشیده و مرتب ...
13 ارديبهشت 1393

مادرم روزت مبارک

مادرم... فرشته ی صبور آسمان دلم... نام تو، رازی نوشته بر بال پروانه هاست... گلها همه به نام تو مشهورند... آیینه ها از انعکاس نام تو می خندند... و من تنها برای تو می گویم: زندگی کن، تا زنده بمانم. روزت مبارک فرشته ... در این دنیا، تنها همین یک روز نیست که به نام مقدس تو شکل گرفته ... همه ی روزهای جهان وامدار محبت تواند مادر... لبخند تو مقدس ترین تجلی خداوند در دنیاست و دستان پر از مهرت ، آغوشی گسترده برای تمام فصلهاست... تو با منی ...  مثل سایه ی پا به پای نفسهایم ... مثل گوشواره به گوشه بادبادکهایم . تو همان چشمه ای هستی که سیرابم می کنی از محبت. تو همان داروی شفا بخشی، که...
31 فروردين 1393

خداحافظی با پستونک

خداحافظ پستونک  فردای روز تولد بود که برای همیشه با پستونک خداحافظی کردید. خیلی وقت بود که اطرافیان گیر داده بودن به پستونکهای شما. که دیگه می می بسه... چقدر این بچه ها پستونک می خورن و... هرکی یه چیزی می گفت. یکی از روی دلسوزی چیزی می گفت... یکی دیگه به خاطر این که ثابت کنه من مادر تنبلی ام طعنه میزد... یکی بچه خودش و به رخ ما می کشید که اصلا و ابدا به پستونک لب نزده... خلاصه هیچ کی خودش و جای من که مادر دو تا بچه شیطون و کوچولو ام نمیذاشت ... تا اینکه منم دیگه احساس کردم وقتشه که این پستونک عزیز رو از شما جدا کنم... شایدم شما رو از اون ... چند روزی بود که عزیزجون از معایب پستونک براتون می گفت. می گفت دندونها رو ...
29 فروردين 1393

آراد و دمپایی هایش

این روزهای آخر سال از 24 ساعت شبانه روز 20 ساعتش رو کم میاری ... با دو تا بچه کوچیک و یه عالمه بدو بدوی شب عید دیگه فکرش و بکنید چه شود؟ از خرید شب عید و خونه تکونی و خرید لباس و کفش برای شما تا هزار تا کار دیگه... این روزها درگیر یه پروژه جدید به اسم دمپایی هستیم . آراد فسقلی عجیب به دمپایی هاش علاقه مند شده طوری که صبح که از خواب بیدار میشه قبل از همه چیز، یاد دمپایی هاش می افته و اونها رو پاش می کنه و میره پشت در ورودی می ایسته و یک روز میگه : مامان می خوام برم صبحونه بخرم .روز دیگه  اینکه برم بببینم تو کوچه چه خبره ! یا اینکه دیروز که بلند شده بود می خواست بره گلهای رنگی رنگی بخره...تا آخر شبم اون دمپایی ها پاش میمونه و بعد ...
22 اسفند 1392

اولین آرایشگاه

نمیدونم چرا هر اولینی از جانب شما اینقدر هیجان زده ام می کنه. همیشه نوشتن و ثبت یادگاری های شما رو دوست دارم ... دوست دارم هر اتفاق و هر اولین و هر خاطره ای از جانب شما رو ثبت کنم. فکر می کنم همه ی مامانا همینجوری اند. وقتی وبلاگهای دیگه رو می خونم می بینم همه ی شما بچه ها، عزیز دل مادر و پدرهاتون هستید.می بینم همه ی مادرها با عشق خاطرات کودکی شما رو ثبت می کنن و همه انگار یه جورایی از تموم شدن دنیای کودکی تون می ترسیم . خیلی این دنیا قشنگه و برای یه مادر هیچ چیزی با ارزش تر ازبودن در این دنیا نیست. 25 بهمن 92 برای اولین بار بردیمتون آرایشگاه برای کوتاه کردن موهاتون... اونقدر ساکت و آروم نشستید که اصلا فکرشم نمی کردم. آرایشگرتونم با اخل...
14 اسفند 1392

حرفهای منطقی آراد و نیکراد

امروز صبح وقتی می خواستم جوراب پای بچه ها بپوشونم ، آراد جورابش و پوشید اما نیکراد برای نپوشیدن جوراب یه دلیل قانع کننده برام آورد و اونم اینکه بذار لاتم (لاکم) و ببینم . پسرم می خواست لاکی رو که چند روز پیش به پاهاش زده بود ببینه ... خوب اینم حرفیه دیگه!!!  نیکراد هر وقت می خواد بخوابه تلویزیون خاموش می کنه و رو به داداشش: آیاد حالا یخت خوابه. یعنی آراد حالا وقت خوابه وقتی من بهش شیر داغ یا بیش از حد سرد میدم میگه: آمامان یخ دادی. یا آمامان داغ دادی.منظورش اینه که آی مامان چرا یخ دادی. وقتی بچه ها یه چیزی ازم میخوان و من نمی فهمم چی می گن بعد دوسه مرتبه تکرار خودشون می گن: آهااااااااااااااااان فهمیدم! ت...
1 اسفند 1392