آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

هجده ماهگی

ناگهان چقدر زود ، دیر می شود. گرمای تابستان هم گذشت. فصل رویایی کودکانه تان.  تابستان مختص کودکان است و بیشترین سهم این فصل برای کودکان. بیشترین لذت را هم کودکان از این فصل می برند. فصل گرمای دلچسب و بازی در پارک و هوای آزاد . آب بازی و دوچرخه سواری. با پایان این فصل هجده ماهگی شما نیز تمام شد و قدم به نوزده ماهگی عمرتان گذاشتید. حالا دیگر تکرار تمام فصلها را دیده اید و معنای تابستان را میدانید. حالا دیگر نوپایان نوزده ماهه ای هستید که معنی خیلی چیزها را می فهمید و میدانید. حالا دیگر بزرگتر شده اید. قد بلند تر. رعنا تر. رشیدتر. حالا از چشم من مادر، خیلی بزرگتر شده اید. قوه ی تفکرتان عمیق تر شده. ترس را می فهمید قدرت تشخ...
4 خرداد 1393

عکسهای دوست داشتنی آغاز هجده ماهگی

... کاین اشارت زجهان گذران ما را بس شما نیز اشاره اید، همچون نشستن بر لب جوی و دیدن گذران عمر، شما نیز برای من اشاره ای هستید از معبود و خالق یکتای زندگی. که شما را زندگی بخشیده و مرا نفس و عشق دمادم. مبارکتان باشد مادر . هجده ماهه شدنتان و به یک سال و نیمگی رسیدنتان . من همیشه حس می کردم که یکسال و نیمه شدن کودکان، یک بلوغ است. و به رشد و تکامل عاطفی رسیدن.  رشد جسمی و روحی کودک. حالا این حس را به عینه در شما تجربه می کنم و می بینم که چقدر بالغ شده اید. چقدر بزرگ شده اید و درک شما از دنیای اطرافتان چقدر بیشتر شده. دیگر، آن نوزاد یا کودک چند ماهه نیستید، که تنها نیازش شیر خوردن و تعویض پوشک بود و یا در آغوش گ...
4 خرداد 1393

هفده ماهگی

...من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است... ماه گرم هفده ماهگی شما به همین زودی رسید. عزیزان دلم، هفده ماهه شدید و اکنون در حال گذر از این ماه هستید. چقدر زود بزرگ می شوید مادر.  چه شور و حال ها که برایم نساختید و چه سرخوشی ها که از لذت مادر بودن نگرفتم. روزها از پی هم می آیند و می روند و شما بزرگ و بزرگتر می شوید . روزی خواهد رسید که برایتان جشن هفده سالگی خواهم گرفت و آن روز بی شک بهترین روز زندگی ام خواهد بود. هنوز در ابتدای راهیم. راهی طولانی .  من یک مادرم و پر از آرزوهای و حسرتهای مادرانه. پس در آن روز که جوانی رشید و بالنده شدید، به خاطر این آرزوهای مادرانه، بر مادر خرده نگیرید و آرزوهای مادرانه ام را بر دل...
4 خرداد 1393

شانزده ماهگی

 تابستان گرم و تیرماه از راه رسیده و شما دو فرشته شانزده ماهه شدید. شانزده ماه با شما رنگهای قشنگ زندگیم، روزهایم را رنگ آمیزی کرده ام . شانزده ماه است هر شب به شما خیره نگاه کرده ام تا بخوابید. شانزده ماه است صبح ها با صدای قشنگ شما از خواب بیدار شده ام . صدایی که چند ماه اول گریه بود، بعد به اصواتی نامفهوم تغییر رنگ داد و حالا با صدای ماما گفتنتان از خواب برمیخیزم فرشته های سحرخیز من. شانزده ماه است با شما عاشق بوده ام، بوسیدمتان، بوئیدمتان و در دنیای شما غرق شده ام. شانزده ماه است کودک شده ام و جز دنیای کودکی چیزی را ندیده ام . بیرون از خانه، درون خانه، در مهمانی ها و حتی دنیای مجازی اینترنت، فقط و فقط به دنبال...
4 خرداد 1393

پانزده ماهگی خرداد

چشمهایتان، در خواب هم که باشید باز صدایم می کند و من صدایش را می شنوم و دلتنگ میشوم . دلتنگ در آغوش کشیدنتان. دلتنگ شنیدن صدای خنده هایتان. دلتنگ گریه هایتان و دلتنگ دستهای کوچکتان . قد می کشید و بزرگ می شوید درست مانند یک نهال زیبا و روزی درختی تنومند خواهید شد که خود، تکیه گاه کودکی های دیگری خواهد شد. دومین خرداد زندگی تان هم از راه رسید پایان بهار و شروع فصلی دیگر در این پانزده ماه چه بر سر این دل آورده اید که دیگر بدون شما بودن را تاب نمی آورد و با شما بودن تمام تمنای او شده است . چه دعایی کنمت بهتر از این گریه ات، از سر شوق خنده ات، از ته دل و خدا ، پنجره ای رو به اتاقت باشد .   پسر کوچولوهای من ...
4 خرداد 1393

چهارده ماهگی اردیبهشت

دستانتان را برگردنم بیآویزید، ای گرانبهاترین و قیمتی ترین گردنبندهای دنیا، که دستانتان امید آینده ی من است. ببالید، چرا که بالیدن شما تمام آرزوی من است. که من نفس نفس در شما بزرگ می شوم. و نفس نفس،در شما تکامل می یابم. و در هر نفسم، روزهای رفته ام را یاد آوری می کنم. اردی بهشت زیبا. ماه چهارده ماهگی شما. اردیبهشت، در اسطوره‌های ایرانی و زرتشتی٬ دومین نگهبان زمین است و برپاکننده‌ نظم در زمین و هستی است. راست است که اردی بهشت عروس ماههای سال است. ماهی عاشقتر از همه ی ماهها. زیبا تر از همه ی ماهها. بهترین ماه بهار. هوای بارانی. درختان سبز. طراوت و تازگی در هوا. بوی نم باران که عاشقی را در ق...
4 خرداد 1393

سیزده ماهگی فروردین 92

ای آغاز شده در من، ای جوانه زده در وجودم، سیراب کنید گوشهایم را از صدای خنده هایتان، گونه هایم را از لرزش نفسهایتان و چشمانم را از دیدن رویش و بالیدنتان و بگذارید عشق فصل ثابتی باشد از کتاب زندگی من و شما. سیزده ماه از کتاب زندگی تان ورق خورده . سیزده سال نیز خواهد گذشت و بسیاری از سیزده های عمرتان . سیزده ماهگی یعنی پایان یک سال از زندگی تان که در شما مصادف شد با فروردین، ماه آغاز دوباره.     در طول فروردین ماه ، یعنی سیزده ماهگی : حالا تقریبا تمام حیواناتی رو که مییبینید میشناسید. کلاغ، مورچه، گربه ،سگ و گنجشک و گاو و گوسفند. عاشق چوب شور هستید. دست دسی می کنید. با تلفن ...
4 خرداد 1393

دوازده ماهگی اسفند 91

دوازده ماه گذشته و این ماه، دوازدهمین ماه زندگی شماست. که با پایان آن به یک سالگی میرسید . دوازدهمین ماهی که همیشه با یک سالگی از یاد می رود . چقدر بزرگ شدن بچه ها در این ماهها سریع اتفاق می افتد و پیر شدن اجباری ما کند. چقدر به نوشتن در هوای شما عادت کرده ام. چقدر نوشتن از کودکی شما شادم می کند و زمان و گذر ثانیه ها را احساس نمیکنم. تمام طول روزم به نگهداری و تروخشک کردن شما می گذرد و تمامی پستهایم شب نویس شده . تمام وقتم پر شده از کودکی شما. دیگر حتی بدون شما که باشم نیز صدای گریه و خنده هایتان در گوشم زنگ می زند و ناخوداگاه صدایتان را می شنوم.  دوازده ماه از ماههای خدا را دیده اید. به اندازه دوازده ماه زمین را نظاره کرده اید. ...
4 خرداد 1393

یازده ماهگی

یازده ماه گذشته . به سرعتی باور نکردنی گذشته. وقتی خنده های آسمانی تون به گوشم می خوره دنیا برام آفتابی میشه . همه ی مادرها عاشقند میدونستید؟ میدونستید خاصلانه ترین عشق ،عشق مادر به فرزندشه؟ من تازه فهمیدم . از وقتی که خودم بچه دار شدم فهمیدم . از وقتی که به خاطر بچه ها شب بیداری برام سخت نبود . از وقتی که به خاطر بچه ها از سوسک و عنکبوت و گربه نمیترسیدم. از وقتی که شب و روزم شده دیدن روی ماهتون. از وقتی که سرما و گرما رو به خاطر شما تحمل کردم فهمیدم . از وقتی که شبهای زمستون بدون پتو می خوابیدم که هر وقت دما سرد تر شد بفهمم. از وقتی که شما گریه کردید و من هم گریه کردم . از وقتی که شما خندیدید و من هم خندیدم. از وقتی که بیماری شما شد ب...
1 خرداد 1393