آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

هفت ماهگی مهر 91

هفت ماهگی، ماه مهر، همیشه عاشق مهر ماه بودم. عاشق اول پاییز و رنگ زرد و نارنجی برگها . عاشق غروبهای غم انگیز پاییزی آسمون . عاشق صدای خش خش برگهای پاییزی . حالا دنیام یه رنگ دیگه شده شاید دیگه زرد و نارنجی و قرمز پاییز جایش رو به رنگهای دیگه ای داده که شما برای دنیای من به ارمغان آوردید. رنگهایی مثل سپیدی و پاکی شما .  غروبهای پاییز برای من معنی دیگه ای پیدا کرده . همه ی دنیام و زیبایی هاش شدن شما دوتا معجزه های کوچکم. هفت ماهگی تون مصادف شده با تولد من و اینو به فال نیک می گیرم ، چون همیشه عدد هفت برام خوش یمن بوده و من خیلی دوستش دارم و میدونم برای شما هم همینطور خواهد بود. امیدوارم هفت سالگی و هفتاد سالگی شما رو جشن بگیرم. ...
30 ارديبهشت 1393

شش ماهگی شهریور 91

شش ماهگی ، یعنی یک نیمه از یک سال زندگی و شما یک نیمه رو با موفقیت پشت سر گذاشتید. برای شما شش ماه گذشته و برای من شش سال . حالا دیگه خیلی درسها رو من از شما یاد می گیرم . یاد میگیرم هر چقدر هم خسته و ناراحت باشم باز با یک نوازش کوچولو به روی همه لبخند بزنم. یاد می گیرم اگه شکمم سیر باشه و در آغوش اونهایی که دوستشون دارم احساس امنیت کنم به روی دنیا لبخند بزنم و از دنیا چیز دیگه ای نخوام . بی کینه باشم و بی ریا. حالا دیگه اونقدر بزرگ شدید که دیگه همه چیز رو درک می کنید . میبینید . میشنوید و احساس می کنید ولی باز لبخند زیباتون گوشه ی لبهای نازتونه . فرشته های زندگی ام، مثل پدرتون کوهی استوار باشید که تکیه گاه امنی برای خانواده ...
30 ارديبهشت 1393

پنج ماهگی مرداد 91

در مرداد 5 ماهه شدید. در یک فصل گرم که به گرمی دلهای من و مهدی بود، که به خاطر حضور شما گرم شده بود. گرمترین ماه سال ، این گرما دلیل دیگری هم دارد و آن تولد مردی مهربان در این ماه است . مردی که گرمای دستهایش با گرمای این ماه عجین شده. مردی که شما او را پدر می نامید و او به خاطر تقدس این نام، عاشقانه دوستتان دارد. مردی که مثل آینه پاک و چون کوه صبور و استوار است . مردی با قلبی مهربان و چشمانی پر امید، که هر صبح و شام با دیدن روی ماه شما، لبخندی پر محبت بر گوشه ی لبانش می نشیند. امیدوارم شما نیز چون پدرتان مردانی پاک سرشت و پاک طینت باشید که پاسخ هر بدی را با خوبی میدهد. رادمردان من، بزرگ شوید و ببالید و پدر را آیینه و سرلوحه ی زندگیتان ق...
29 ارديبهشت 1393

چهارماهگی

 چهار ماهگی ، شروع تابستان گرم که با به دنیا اومدن شما گرمایش چند برابر شده. تیرماه فصل رسیدن آلبالوهای باغ . فصل گرما. شاید شروع استرسهای مادرانه برای جلوگیری از بیمار شدن فرشته هایش. فصل خنکای هندوانه و میوه های گرمسیری تابستان . زردآلوهای خوشمزه و آبدار باغ پدرجون . فصل ترانه خواندن های کودکانه ی شما . چقدر قشنگه که تاریخ تولد شما با شروع سال یکی شده . چقدر خوبه که با هر تغییر فصل شما بزرگتر میشوید و من با حس مادر شدنم بیشتر دوستتان دارم.     باغ پدر جون و فصل آلبالو های قرمز و خوشمزه. عکس نیکراد عزیزم آراد نازنین کنار آلبالوها اینم آلبالوهای باغ پدر جون. تیر ...
29 ارديبهشت 1393

سه ماهگی

معجزه های کوچکم ، میدانم که دیر یا زود دنیای قشنگ کودکی هایتان جایش را با ثانیه هایی زودگذر در بزرگسالی عوض خواهد کرد . شما رشد خواهید کرد و مردان بزرگی خواهید شد . سه سالگی و سی سالگی ها را به میهمانی خواهید آورد . امیدوارم در تمام سالهای زندگی تان مثل کودکی لبخند در گوشه ی لبان زیبایتان بنشیند. مادر که باشی دنیات فقط می شه کودکت و کودکت و کودکت .... اینجا خونه عزیز جون هستید اینم حیاط خونه و درخت توت عزیزجون این هدیه های پاگشا که عزیز جون و پدر جون زحمت کشیدن و بهتون دادن و این لباسهای قشنگ هم هدیه خاله جونه که وقتی برای اولین بار رفتید اتاقش بهتون داد . وای که چقدر عاشق اتاق خاله هستیدو هر وقت میریم خونه...
29 ارديبهشت 1393

دوماهگی

دو ماه از شروع زندگی زیباتون گذشته . دوماهگی تون مبارک فرشته ها . البته پایان دوماهگی و شروع سه ماهه شدن شما . گذشت عمر رو حس می کنید؟یک ماه ،یک روز ،یک ساعت و یک ثانیه . همه رو با تک تک سلولهای بدنم حس می کنم و بزرگ شدن شما رو لحظه به لحظه شاهدم . امیدوارم سه ساله و سی ساله و صد سالگی تونو ببینم.   اولین باری که رفتید باغ پدرجون   اولین باری که میرفتید خونه عزیز جون این لبخند واقعی رو در پایان چهار هفتگی تحویل مامان دادی نیکراد جونم آرادم همون موقع می خندید که نتونستم عکسش و بگیرم بازم ناخنهای خوشگل نیکراد اینها هم زیباترین ناخنها و دستهای دنیا از پسرم آراد. ...
29 ارديبهشت 1393

یک ماهگی

یک ماه گذشته . به سرعت برق و باد . و شما فرشته ها بزرگتر شدید . فقط اندازه یک ماه ،ولی در همین یک ماه خیلی کارها یاد گرفتید و خیلی چیزها رو به صفحه سپید ذهنتون سپردید. ذهنی که مثل یک لوح سپیده و در حال نگاشته شدن خطهای زندگی روی اون . حالا دیگه زمینی شدید. مادرتون رو می شناسید. میدونید یکی هست که در تمام لحظه ها مراقب شماست . بوی پدر رو حس میکنید و دستهای گرم مادر بزرگ که امنیت رو به شما هدیه میده. وقتی خواب هستید نیکراد ، فرشته ای در خواب ناز آراد ، فرشته دومم در خواب ناز خیلی کم میخوابید به خاطر همینم وقتی خواب هستید ازتون عکس گرفتم تا خوابتون برام یادگاری باشه. میدونم دوست دارید دن...
13 ارديبهشت 1393

باز هم آرایشگاه

بازم رفتیم آرایشگاه ... بارم بچه های خوب و ساکتی بودید و همونطوری آروم رو صندلی نشستید تا آقای آرایشگر موهاتونو کوتاه کنه . آفرین به این همه منظمی و مودبی شما دوتا... آراد قبل از کوتاهی موهاش آراد با موهای مرتب و خوشگل   نیکراد قبل از کوتاهی موهاش  نیکراد با موهای سشوار کشیده و مرتب ...
13 ارديبهشت 1393

مادرم روزت مبارک

مادرم... فرشته ی صبور آسمان دلم... نام تو، رازی نوشته بر بال پروانه هاست... گلها همه به نام تو مشهورند... آیینه ها از انعکاس نام تو می خندند... و من تنها برای تو می گویم: زندگی کن، تا زنده بمانم. روزت مبارک فرشته ... در این دنیا، تنها همین یک روز نیست که به نام مقدس تو شکل گرفته ... همه ی روزهای جهان وامدار محبت تواند مادر... لبخند تو مقدس ترین تجلی خداوند در دنیاست و دستان پر از مهرت ، آغوشی گسترده برای تمام فصلهاست... تو با منی ...  مثل سایه ی پا به پای نفسهایم ... مثل گوشواره به گوشه بادبادکهایم . تو همان چشمه ای هستی که سیرابم می کنی از محبت. تو همان داروی شفا بخشی، که...
31 فروردين 1393

خداحافظی با پستونک

خداحافظ پستونک  فردای روز تولد بود که برای همیشه با پستونک خداحافظی کردید. خیلی وقت بود که اطرافیان گیر داده بودن به پستونکهای شما. که دیگه می می بسه... چقدر این بچه ها پستونک می خورن و... هرکی یه چیزی می گفت. یکی از روی دلسوزی چیزی می گفت... یکی دیگه به خاطر این که ثابت کنه من مادر تنبلی ام طعنه میزد... یکی بچه خودش و به رخ ما می کشید که اصلا و ابدا به پستونک لب نزده... خلاصه هیچ کی خودش و جای من که مادر دو تا بچه شیطون و کوچولو ام نمیذاشت ... تا اینکه منم دیگه احساس کردم وقتشه که این پستونک عزیز رو از شما جدا کنم... شایدم شما رو از اون ... چند روزی بود که عزیزجون از معایب پستونک براتون می گفت. می گفت دندونها رو ...
29 فروردين 1393